کش ها و بغلهای تن را شستن. بغل شستن. (منتهی الارب) : استوغل الرجل، غسل مغابنه و بواطن اعضائه. (اقرب الموارد) ، بخل کردن ببخشیدن. یقال: سأله فاستوکح، ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب)
کش ها و بغلهای تن را شستن. بغل شستن. (منتهی الارب) : استوغل الرجل، غسل مغابنه و بواطن اعضائه. (اقرب الموارد) ، بخل کردن ببخشیدن. یقال: سأله فاستوکح، ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب)
پیاده شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، استرشاء فصیل، شیر جستن شتربچه. شیر خواستن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی). شیر خوردن خواستن بچه شتر، اطاعت کسی کردن و خوشنودی او جستن. (منتهی الارب)
پیاده شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، استرشاء فصیل، شیر جستن شتربچه. شیر خواستن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی). شیر خوردن خواستن بچه شتر، اطاعت کسی کردن و خوشنودی او جستن. (منتهی الارب)
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اجتیاح . اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اِجتیاح ِ. اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به مزدوری گرفتن. به مزد خواستن کسی را: استأجرته، به مزد خواستم او را، استیر (استاتر) در عهد ساسانی ارزش چهار درهم داشته است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 28). و این کلمه اصل سیر امروز است که معادل با شانزده مثقال است
استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به مزدوری گرفتن. به مزد خواستن کسی را: استأجرته، به مزد خواستم او را، استیر (استاتر) در عهد ساسانی ارزش چهار درهم داشته است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 28). و این کلمه اصل سیر امروز است که معادل با شانزده مثقال است
ناگوارد شمردن جای را. (منتهی الارب) : استوبل فلان الارض، استوخمها و لم توافقه فی بدنه و ان کان محبّاً لها. (اقرب الموارد). ناموافق آمدن هوای جایی باکسی. (زوزنی). ناموافق آمدن هوا و هرچه باشد. ناموافق یافتن.
ناگوارد شمردن جای را. (منتهی الارب) : استوبل فلان الارض، استوخمها و لم توافقه فی بدنه و ان کان محبّاً لها. (اقرب الموارد). ناموافق آمدن هوای جایی باکسی. (زوزنی). ناموافق آمدن هوا و هرچه باشد. ناموافق یافتن.
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است