فربه گردیدن شتران. (منتهی الارب). فربه شدن شتران، راست شدن کار. (منتهی الارب) ، مقهور شدن خصم. (تاج المصادر بیهقی). رام شدن خصم. منقاد و مغلوب گردیدن دشمن. یقال: استیدهت الابل و استودهت و استیده الخصم و استوده، سبک شمردن کسی را. (منتهی الارب)
فربه گردیدن شتران. (منتهی الارب). فربه شدن شتران، راست شدن کار. (منتهی الارب) ، مقهور شدن خصم. (تاج المصادر بیهقی). رام شدن خصم. منقاد و مغلوب گردیدن دشمن. یقال: استیدهت الابل و استودهت و استیده الخصم و استوده، سبک شمردن کسی را. (منتهی الارب)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود: ما کار زمانه نیک دیدستیمان از کار زمانه زآن بریدستیمان. ؟ ، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
اَستیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود: ما کار زمانه نیک دیدستیمان از کار زمانه زآن بریدستیمان. ؟ ، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
آویختن بعض از گیاه در بعض و تمام بالا گردیدن آن. (منتهی الارب). درهم رفته شدن گیاه، چیزی بزینهار وا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی بکسی سپردن. چیزی بزنهار فا کسی دادن. (زوزنی). چیزی به امانت بکسی دادن. امانت دادن
آویختن بعض از گیاه در بعض و تمام بالا گردیدن آن. (منتهی الارب). درهم رفته شدن گیاه، چیزی بزینهار وا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی بکسی سپردن. چیزی بزنهار فا کسی دادن. (زوزنی). چیزی به امانت بکسی دادن. امانت دادن
استئثار. استیثار بر اصحاب،برگزیدن گزیده ها خویش را نه یاران را: استأثر علی اصحابه، بازکاویدن از خبر، فراهم کردن زن نطفۀ مرد را در زهدان، باز کردن سر ظرف و مطلع شدن. سرگشادن آوند شیر را و مطلع شدن: استودف لبناً فی الاناء، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) ، چکیدن
استئثار. استیثار بر اصحاب،برگزیدن گزیده ها خویش را نه یاران را: استأثر علی اصحابه، بازکاویدن از خبر، فراهم کردن زن نطفۀ مرد را در زهدان، باز کردن سر ظرف و مطلع شدن. سرگشادن آوند شیر را و مطلع شدن: استودف لبناً فی الاناء، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) ، چکیدن
وثیقه گرفتن از کسی. (منتهی الارب). از کسی استواری کردن. (تاج المصادر بیهقی). استواری کردن خواستن از کسی. (مؤید الفضلاء). استواری خواستن. (غیاث). استوار کردن. (مؤید الفضلاء)
وثیقه گرفتن از کسی. (منتهی الارب). از کسی استواری کردن. (تاج المصادر بیهقی). استواری کردن خواستن از کسی. (مؤید الفضلاء). استواری خواستن. (غیاث). استوار کردن. (مؤید الفضلاء)
استئذان. دستوری خواستن. (تاج المصادر بیهقی). اجازه خواستن. اجازت خواستن. اباحه خواستن. طلب دستوری کردن. اذن طلبیدن. اجازه طلبیدن. طلب اجازه: و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استطلاع و استیذان نواب حضرت مثال ندهند. (جهانگشای جوینی).
استئذان. دستوری خواستن. (تاج المصادر بیهقی). اجازه خواستن. اجازت خواستن. اباحه خواستن. طلب دستوری کردن. اذن طلبیدن. اجازه طلبیدن. طلب اجازه: و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استطلاع و استیذان نواب حضرت مثال ندهند. (جهانگشای جوینی).
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد