- استنقاه
- سخن دریافتن سخن شناختن
معنی استنقاه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بندگی کردن، فرمان بردن
بوی دهان آزمودن بوییدن
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
ارزان خواستن کاهش بها خواستن
پاداری راست گروی، راستی و درستی، پایمردی، ایستادگی پافشاری، استواری توش راست ایستادن راست شدن، درست شدن، درستی، ایستادگی پایداری پافشاری ثبات، بها کردن قیمت کردن، در مسابقه دوچرقه سواری دو و میدانی اسکی شنا اگر طول مسیر زیادتر از حد معینی باشد بان استقامت اطلاق شود
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرود آمدن فرود افتادن، فرود کشیدن، فرود خواستن فرو آوردن فرو فرستادن، فرود آمدن خواستن فرود آمدن، از مرتبه خود فرو افتادن
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
پراکندیدن ابر
پایبندی خواستن بر آوردن خواستن
دلیری پس از ترس، توانایی پس از سستی یاری خواستن استعانت جستن، توانا گردیدن بعد از سستی دلیری کردن پس از ترس
روایی خواستن
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
بازجستن، بازیافتن بازیافت از زمینه و آغازه طلب نتیجه کردن استخراج نتیجه کردن استخراج نتیجه کردن از مقدمات، جمع استنتاجات
دریافت، پی بردن، بیرون کشیدن بیرون آوردن چیزی را درآوردن، دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی، جمع استنباطات. یا قوه استنباط. قوه استخراج حقایق و مطالب
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
تنک شدن، بنده خواستن، به بندگی گرفتن بنده گرفتن بنده شمردن
افسون خواستن
جوی بندی، آبرسانی، شکنجه دادن
آشکار شدن راه، به راه دیگر رفتن
نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
همسر خواستن، زن کردن، شوی کردن، نیوتش خواستن (نیوتش هم آوایی پیشکش جماع مجامعت) عقد زناشویی بستن طلب نکاح کردن
به ته رساندن سپری گرداندن داراک
نگریستن (تاشناخت)، به سنگ پلیدی ستردن، شناسایی دشمن
رمیدگی، رمیدن، رماندن، بسیجیدن
نیست خواستن، نیست ساختن، توان در باختن: از دست دادن توانایی
نمایاندن خشم خشم نمایی آشکار کردن بیرون آوردن
زابیدن خواستن (زابیدن وصف کردن صفت بر شمردن)
پاک خواستن، پاک شمردن پاک دانستن
بازپرسی، سخن خواستن، به گفتار انگیختن بسخن آوردن بگفتار انگیختن، خن گفتن کسی را خواستار شدن، بازپرسی بیرون کشی سخن از کسی، جمع استنطاقات