طلب خموشی و سکوت کردن، فراهم آمدن آب باستادن در جای. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن و ایستادن، چنانکه آب در غدیر: استنقع الماء فی الغدیر. (منتهی الارب). استادن آب در جای. (تاج المصادر بیهقی) ، گردیدن رنگ. برگردیدن گونۀ کسی: استنقع لونه (مجهولاً). (منتهی الارب) ، در آب تر نهادن چیزی را استنقع الشی ٔ فی الماء (مجهولاً). (منتهی الارب) ، بلند شدن آواز درفریاد. (منتهی الارب). بانگ برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) ، زرد و متغیر شدن آب، بیرون آمدن روح، یا بدهان رسیدن آن. (منتهی الارب) ، نقوع گرفتن، یعنی بعض از میوۀ خشک را در آب تر کرده از دست مالیده آب آن گرفتن. (غیاث)
طلب خموشی و سکوت کردن، فراهم آمدن آب باستادن در جای. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن و ایستادن، چنانکه آب در غدیر: استنقع الماء فی الغدیر. (منتهی الارب). استادن آب در جای. (تاج المصادر بیهقی) ، گردیدن رنگ. برگردیدن گونۀ کسی: اُستنقع لونه (مجهولاً). (منتهی الارب) ، در آب تر نهادن چیزی را اُستنقع الشی ٔ فی الماء (مجهولاً). (منتهی الارب) ، بلند شدن آواز درفریاد. (منتهی الارب). بانگ برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) ، زرد و متغیر شدن آب، بیرون آمدن روح، یا بدهان رسیدن آن. (منتهی الارب) ، نقوع گرفتن، یعنی بعض از میوۀ خشک را در آب تر کرده از دست مالیده آب آن گرفتن. (غیاث)
تمام حق خود گرفتن. همه حق ّ خود را گرفتن: استنصف منه، دریافتن خواستن امری را که نمیشناسی آنرا. (منتهی الارب) ، انکار کردن. - یاء استنکار، یایی که دال بر نکره است: مردی دیدم
تمام حق خود گرفتن. همه حق ّ خود را گرفتن: استنصف منه، دریافتن خواستن امری را که نمیشناسی آنرا. (منتهی الارب) ، انکار کردن. - یاء استنکار، یایی که دال بر نکره است: مردی دیدم
فرودآوردن. فروفرستادن، کوشش و توان خود را درباختن. (منتهی الارب). تمام توانائی خود را بکار بستن. درباختن کوشش و توان خود را. تمام کار بستن توانائی خویش. (تاج المصادر بیهقی)
فرودآوردن. فروفرستادن، کوشش و توان خود را درباختن. (منتهی الارب). تمام توانائی خود را بکار بستن. درباختن کوشش و توان خود را. تمام کار بستن توانائی خویش. (تاج المصادر بیهقی)
عقوبت کردن: شیخ جلیل احمد بن الحسن بهرات رسید و روعت حکم و هیبت امر او ظلم را دست بربست و رایت ظلمه نگونسار کرد، هر آنچه در ایام هرج و مرج از دخل و خرج اندوخته بودند و باختذال و استنکال فراهم آورده، از ایشان بستد بلطف و عنف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365 و 366)
عقوبت کردن: شیخ جلیل احمد بن الحسن بهرات رسید و روعت حکم و هیبت امر او ظلم را دست بربست و رایت ظلمه نگونسار کرد، هر آنچه در ایام هرج و مرج از دخل و خرج اندوخته بودند و باختذال و استنکال فراهم آورده، از ایشان بستد بلطف و عنف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365 و 366)
استاندال. هانری بیل. نویسندۀ فرانسوی، مولد گرنبل بسال 1783 میلادی و وفات در پاریس 1842 میلادی وی در آغاز سپاهی بود و بعدها به نقاشی و آنگاه بتجارت پرداخت و چندین بار بسیاحت ایتالیا رفت و چند سیاحت نامه نوشت و عاقبت داستان نویسی را پیشه کرد و داستانهای بسیار منتشر کرد. او راست: لاشارترز دپارم، سرخ و سیاه. وی روانشناسی صریح و دارای روح تخیلی و احساساتی است
استاندال. هانری بیل. نویسندۀ فرانسوی، مولد گرِنُبْل بسال 1783 میلادی و وفات در پاریس 1842 میلادی وی در آغاز سپاهی بود و بعدها به نقاشی و آنگاه بتجارت پرداخت و چندین بار بسیاحت ایتالیا رفت و چند سیاحت نامه نوشت و عاقبت داستان نویسی را پیشه کرد و داستانهای بسیار منتشر کرد. او راست: لاشارترز دپارم، سرخ و سیاه. وی روانشناسی صریح و دارای روح تخیلی و احساساتی است
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اجتیاح . اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اِجتیاح ِ. اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)