جدول جو
جدول جو

معنی استمهال - جستجوی لغت در جدول جو

استمهال
مهلت خواستن، طلب مهلت کردن، زمان خواستن
تصویری از استمهال
تصویر استمهال
فرهنگ فارسی عمید
استمهال
(مَ نَ فُ زَ دَ / دِ)
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار.
- استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن.
، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن
لغت نامه دهخدا
استمهال
مولش خواهی (مولش مهلت) زمان خواستن درنگ جستن زمان خواستن مهلت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
استمهال
((اِ تِ))
مهلت خواستن
تصویری از استمهال
تصویر استمهال
فرهنگ فارسی معین
استمهال
فرجه، مهلت، مهلت خواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استجهال
تصویر استجهال
نادان شمردن
فرهنگ فارسی عمید
نادان شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ فُ)
خرق صف. صف شکستن. یقال: هم یستمهون فی البهم، ای یخرقون الصفوف فی الحروب فلایقدر علیهم. (منتهی الارب) ، ایشان میشکنند صف ها را در جنگ و کسی را قدرت غلبۀ بر آنان نیست، جنبیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ / رِ)
کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَدْ دَ)
نرم شدن شکم و طبیعت. (مؤید الفضلاء) ، از راه بردن. بفریفتن، طلب سرگشتگی کردن، سرگشتگی. سرگشته شدن، خواب مغناطیسی. تنویم مغناطیسی. خواب بندی. منتر
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ / پِ)
استبهال ناقه، دوشیدن ناقۀ بی پستان بند را. (از منتهی الارب) ، گران شدن، سست شدن از بیماری یا خواب یا لوم و بخل
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ)
آسان شمردن. (تاج المصادر بیهقی). نرم و آسان شمردن. (منتهی الارب). آسان داشتن، آزمند شیر گشتن، کهنه و دریده شدن مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَرْ رَ اَ)
شکم راندن دارو. (منتهی الارب). کار کردن کارکن
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ)
استمکال مراءه، بزنی آوردن او را. (از منتهی الارب) ، عطا خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
املال. (زوزنی). بستوه آمدن. (منتهی الارب) ، مدد خواستن به شعاع و روشنی جستن. یقال: استنار به، اذا استمد شعاعه، دور داشتن زن را از تهمت. (منتهی الارب) ، فیروزی یافتن. پیروزی یافتن. یقال: استنار علیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِنَ)
استئهال. سزاوار و شایستۀ چیزی شدن: استأهل الشی ٔ، استوجبه فهو مستأهل له، و انکره بعضهم، و فی الاساس و سمعت اهل الحجاز یستعملونه استعمالاً واسعاً. (اقرب الموارد) : مناصب اعمال در نصاب استحقاق واستیهال مقرّر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365) ، اسجهرار سراب، نمودن و ناپدید شدن. (از منتهی الارب). سپید نمودن سراب در بیابان، اسجهرار باد، پیش آمدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
رجوع به استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طلب کردن خبر را حسب امکان
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرسال
تصویر استرسال
فروهشتن گیسو، خوگرشدن، گستاخ شدن، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرذال
تصویر استرذال
ناکس یافتن فرومایه یافتن زبون بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحال
تصویر استرحال
فراروی جا به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
گران داشتن سنگین شدن گران خواستن گرانسنگی گرانبارگی سنگین شمردن گران داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهام
تصویر استبهام
سر بسته خواهی گنگ زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرعال
تصویر استرعال
پیشرو گله شدن دنبال هم رفتن گوسپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهاب
تصویر استرهاب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزلال
تصویر استزلال
لغزیدن، لغزیدن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئحال
تصویر استئحال
درنگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه کندن برکندن، برکنده گشتن برکندگی، درماندگی بیچارگی، بی چیزشدن بی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجهال
تصویر استجهال
نادان شمردن نادان گرفتن کانادانی نادان شمردن، سبک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استملال
تصویر استملال
به ستوه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیهال
تصویر استیهال
سزاوار و شایسته چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهاج
تصویر استبهاج
شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجهال
تصویر استجهال
((اِ تِ))
خود را به نادانی زدن
فرهنگ فارسی معین