استجابت. پاسخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جواب گفتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). جواب دادن: استجاب له، بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. (منتهی الارب) ، دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی) ، ماندگی افکندن. برآسودن. (منتهی الارب) : سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. (جهانگشای جوینی)
استجابت. پاسخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جواب گفتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). جواب دادن: استجاب له، بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. (منتهی الارب) ، دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی) ، ماندگی افکندن. برآسودن. (منتهی الارب) : سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. (جهانگشای جوینی)
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
پراکنده شدن. متفرّق گشتن. پرکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)، قوی پشت شدن به کسی یا امری. پشت گرمی. تکیه کردن بیاری کسی. پشت قوی کردن: و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه). بموالات این دو رکن شریف هم تمسّک کنم هم استظهار. خاقانی. بمردان کار و فیلان پیکار در حفظ اطراف و حواشی آن استظهاررفته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). ابوعلی بدان سبب دل از مقام جرجان برگرفت چه استظهار او بمکان صاحب کافی بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 143). کسی را جرأت آن نبود که از محلّهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بودی تردد کند مگر به استظهار جمعی با ساز و سلاح. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مریز آب خود از بهر نان که هر روزی تمام هست ترا یک دو گرده استظهار. عطار. تهمتی بر بنده شه را عار نیست جز مزید حلم و استظهار نیست. مولوی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. (گلستان). و همگنان را امداد استبشار روی مینمود و مواد استظهار می افزود. (رشیدی). بیار می که چو حافظ ندارم استظهار بگریۀ سحری و نیاز نیم شبی. حافظ. ، آماده ساختن شتر را برای حاجت، طلب امنیّت کردن، از بر بکردن. (تاج المصادر بیهقی). از بر کردن. (زوزنی). یاد گرفتن و از بر خواندن کتاب را و ظاهر خواندن آنرا. (منتهی الارب)، تأیید: پس مسعدی را گفت پیش از این چیزی نبشته ای ؟ گفت نوشته ام واین استظهار آنرا فرستادم. (تاریخ بیهقی ص 321)، قرار. قرارداد: و او (شاپور ذوالاکتاف) رااصحاب اخبار نهانی بودندی، مردمانی مردم زاده با دانش و فضل و راست گوی، و با هر یک استظهاری کرده بودی تا آنچ نمایند جز از سر راستی ننمایند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72)، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اعلم ان ّ الاطباء یأمرون بالاستظهار و ان لم یکن الاخلاط زائده زیاده شدیده توجب الاستفراغ. ولکن زیاده ما یستحب ّ فیه الاستفراغ لیحصل امن من حصول امتلاءالقوی الموجب للامراض دفعهً و فجاءهً. و الفرق بین الاستظهار و التقدّم بالحفظ ان ّ الاستفراغ فی الاستظهار یکون خارجاً عن غیر حدّ الاعتدال و فی التقدّم بالحفظلایکون خارجاً عنه بل یکون الی حدّ یقطع السّبب فقط من ان ینقل البدن الی السته المضاده، و کلاهما یکون لمن یعتاده مرض قبل حدوثه به. کذا قال النّفیسی. و قال الاّقسرائی: الفرق بین الاستظهار و التقدّم بالحفظ ان ّ الاول فی غیرالمعتاد و الثّانی فی حق ّ المعتاد. کذا فی بحرالجواهر
پراکنده شدن. متفرّق گشتن. پرکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)، قوی پشت شدن به کسی یا امری. پشت گرمی. تکیه کردن بیاری کسی. پشت قوی کردن: و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه). بموالات این دو رکن شریف هم تمسّک کنم هم استظهار. خاقانی. بمردان کار و فیلان پیکار در حفظ اطراف و حواشی آن استظهاررفته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). ابوعلی بدان سبب دل از مقام جرجان برگرفت چه استظهار او بمکان صاحب کافی بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 143). کسی را جرأت آن نبود که از محلّهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بودی تردد کند مگر به استظهار جمعی با ساز و سلاح. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مریز آب خود از بهر نان که هر روزی تمام هست ترا یک دو گرده استظهار. عطار. تهمتی بر بنده شه را عار نیست جز مزید حلم و استظهار نیست. مولوی. عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم بطاعت استظهار. (گلستان). و همگنان را امداد استبشار روی مینمود و مواد استظهار می افزود. (رشیدی). بیار می که چو حافظ ندارم استظهار بگریۀ سحری و نیاز نیم شبی. حافظ. ، آماده ساختن شتر را برای حاجت، طلب امنیّت کردن، از بر بکردن. (تاج المصادر بیهقی). از بر کردن. (زوزنی). یاد گرفتن و از بر خواندن کتاب را و ظاهر خواندن آنرا. (منتهی الارب)، تأیید: پس مسعدی را گفت پیش از این چیزی نبشته ای ؟ گفت نوشته ام واین استظهار آنرا فرستادم. (تاریخ بیهقی ص 321)، قرار. قرارداد: و او (شاپور ذوالاکتاف) رااصحاب اخبار نهانی بودندی، مردمانی مردم زاده با دانش و فضل و راست گوی، و با هر یک استظهاری کرده بودی تا آنچ نمایند جز از سر راستی ننمایند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72)، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اعلم ان ّ الاطباء یأمرون بالاستظهار و ان لم یکن الاخلاط زائده زیاده شدیده توجب الاستفراغ. ولکن زیاده ما یستحب ّ فیه الاستفراغ لیحصل امن من حصول امتلاءالقوی الموجب للامراض دفعهً و فجاءهً. و الفرق بین الاستظهار و التقدّم بالحفظ ان ّ الاستفراغ فی الاستظهار یکون خارجاً عن غیر حدّ الاعتدال و فی التقدّم بالحفظلایکون خارجاً عنه بل یکون الی حدّ یقطع السّبب فقط من ان ینقل البدن الی السته المضاده، و کلاهما یکون لمن یعتاده مرض قبل حدوثه به. کذا قال النّفیسی. و قال الاَّقسرائی: الفرق بین الاستظهار و التقدّم بالحفظ ان ّ الاول فی غیرالمعتاد و الثّانی فی حق ّ المعتاد. کذا فی بحرالجواهر
استطاعت. توانستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قدرت. (غیاث). وسع. وسعت. سعه. تمکن. امکان. مکانت. قوه. اقتدار. مقدرت. توان. توانائی. طاقت: بیش از اندازۀ قدرت و استطاعت خدمت میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). هرگز از دور زمان ننالیده ام... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. (گلستان) ، خوی کردن به چیزی، خوی کردن خواستن، سخن وادرخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازگفتن خواستن
استطاعت. توانستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قدرت. (غیاث). وسع. وسعت. سِعه. تمکن. امکان. مکانت. قوه. اقتدار. مقدرت. توان. توانائی. طاقت: بیش از اندازۀ قدرت و استطاعت خدمت میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). هرگز از دور زمان ننالیده ام... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. (گلستان) ، خوی کردن به چیزی، خوی کردن خواستن، سخن وادرخواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازگفتن خواستن
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).