جدول جو
جدول جو

معنی استسلاب - جستجوی لغت در جدول جو

استسلاب(لُ غَ)
ربودن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استرلاب
تصویر استرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سترلاب، صلاب، صرلاب، سطرلاب، سرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن، دزدیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استجلاب
تصویر استجلاب
جلب کردن، به سوی خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
تسلیم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
سلب. (زوزنی). ربودن: استلبه، ربود آنرا. (منتهی الارب). شبانه در موضعی که نزول کرد، کردان طمع در استلاب لباس او کردند. (جهانگشای جوینی) ، پوشیدن خبر را، حاجت روا کردن. (منتهی الارب) ، بپایان چیزی رسیدن، تمام علف خوردن ستور. خوردن ستور تمام علف را. (منتهی الارب) : استلفث الرعی، خورد ستور همه علف چراگاه را و چیزی از آن باقی نگذاشت
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مرکّب از: استرون، بمعنی ستاره + لامبانئین، بمعنی گرفتن، اسطرلاب. سطرلاب. سترلاب. اصطرلاب. صلاب. آلتی منجمان را که بدان ارتفاع ستارگان را حساب کنند.
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
بها پیشی گرفتن. (منتهی الارب). سلف خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بها پیشکی گرفتن، بلند شدن. (منتهی الارب) ، باشگونه تافتن ریسمان را. (منتهی الارب). باشگونه تافتن رسن را، بلند کردن. (منتهی الارب) ، الاستشزار، الرفع و الارتفاع جمیعاً و منه غدائر مستشزرات فمن روی بفتح الراء جعله من المتعدی و من روی بالکسر جعله من اللازم و الباب یدل علی انفعال فی الشی ٔ علی الطریقه المستقیمه. (تاج المصادر بیهقی) :
غدائره مستشزرات الی العلی.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ شِ)
سل ّ. استلال. برکشیدن شمشیر و جز آن، موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) ، در دل گرفتن. (زوزنی). در دل داشتن. پنهان داشتن ترس و بیم در دل. (منتهی الارب). در دل گرفتن بیم. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). پنهان در دل ترسیدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : و ماهویه در مال یزدجرد خیانتها کرده بود و یزدجرد دانسته و بر ماهویه اظهار کرده و او را دشنام داده و ماهویه ازین استشعار یزدجرد را بکشت و در میان هیاطله رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). و ما بحکم توایم باید که آهسته می آیی تا مردم را از تو استشعاری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و هلاک کردن ایشان بسبب استشعاری که ترا میباشد در شرط نیست تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظوراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت، برخاستم و پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 49). اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد و از آن مواعظ اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ خوا / خا)
گردن نهادن کسی یا کاری را. انقیاد: استسلم له، گردن نهاد اورا. (منتهی الارب). اهل آن بقعه را در ربقۀ اسلام و استسلام کشید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف ص 259). می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حبالۀ اسلام واستسلام بسته شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 418). جز استسلام و التیاذ بظل ّ استرحام پناهی ندانست. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کشیده شدن چیزی از جائی خواستن. (منتهی الارب). اجتلاب. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ سَ)
دوشیدن خواستن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخبار، نزد اهل عربیت استفهام است که بمعنی طلب فهم میباشد. برخی گفته اند استخبار آن است که امری یا مطلبی قبلاً ذکری از آن رفته باشد ولی مستمع از آن امر یا مطلب چیزی نفهمیده و چون ثانیاً از موضوع آن امر یا مطلب پرسش کند آنرا استفهام گویند و چنانکه ابن فارس در فقه اللغه ذکر کرده و نیز در اتقان در انواع انشاء اشاره به این مطلب کرده و در بعضی کتب دیده شده که استخبار طلب خبر باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ سَ)
بریدن. (منتهی الارب). گیاه بریدن. (تاج المصادر بیهقی). درودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رُوْ وَ وَ)
استکلاب رجل، بانگ کردن مرد همچون سگ تا سگان بشنوند و بانگ کنند و بدان براه و آبادی پی برد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَسَ)
مؤلف فرهنگ آنندراج کلمه را عربی و بمعنی بالیدن نهال آورده و به این معنی در قوامیس نیافتیم. صاحب تاج العروس گوید: استغلب علیه الضحک ، اشتدّ، کاستغرب و غلبه علی نفسه اذا اکرهه.
لغت نامه دهخدا
(مِ خوا / خا)
برگردیدن بوی گوشت سپس سخت گردیدن، بر کسی بغفلت او درآمدن. بر غفلت کسی آمدن. (منتهی الارب). سرزده درآمدن بر کسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از استحجاب
تصویر استحجاب
دربان گماردن، دربانی خواستن، در پرده خواهی پوشیده خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن به بر یک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسانیدن این واژه در تازی پیشینه ندارد. و فارسی گویان آن را ساخته اند در تازی استرهاب و ترعیب را به کار می برند ترسانیدن تولید رعب کردن، توضیح این کلمه متداول در فارسی است و در عربی بدین معنی (ترعیب) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهاب
تصویر استرهاب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزلال
تصویر استزلال
لغزیدن، لغزیدن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسرار
تصویر استسرار
پنهان شدن، کنیزک خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
فرمانبردار شدن، طلب سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلال
تصویر استسلال
بر کشیدن شمشیروجزآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلاف
تصویر استسلاف
گران فروشی، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغلاب
تصویر استغلاب
بالیدن نهال
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. اصطرلاب، اسطرلاب، آلتی استکه منجمان با آن ارتفاع ستارگان راحساب میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعلاب
تصویر استعلاب
ناخوش یافتن، ناخوش شمردن، ناخوشایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
به سوی خود کشیدن، دسترسی خواستن، بازداشت خواستن طلب کشیده شدن چیزی کردن، جلب کردن کشاندن بسوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاب
تصویر استخلاب
درویدن بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلاب
تصویر استحلاب
دوشیدن خواستن پر شیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجلاب
تصویر استجلاب
((اِ تِ))
کشاندن، جلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
((اِ تِ))
تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرلاب
تصویر استرلاب
((اُ تُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، اسطرلاب
فرهنگ فارسی معین