جدول جو
جدول جو

معنی استرابن - جستجوی لغت در جدول جو

استرابن
(اِ بُ)
استرابون. استرابو. جغرافی دان معروف یونان. مولد وی در حدود 50 قبل از میلاد در آمازی از کاپادوکیه از ایالات آسیای صغیر. وی چندی در مدارس مختلفۀ آسیای صغیر به کسب علوم پرداخت و سپس به مصر سفر کرد و چندی در اسکندریه به مطالعۀ آثار جغرافیائی اراتستنس و پوزونیوس وغیره مشغول گردید و از آنجا مجدداً به آسیای صغیر سفر کرد و سپس بیونان و صقلیه و ایطالیا رفت و چندی در شهر روم اقامت گزید. جغرافیای معروف او که مشتمل بر 17 کتاب است ظاهراً متمّم کتاب دیگر او موسوم به ’حوادث تاریخی’ بوده که اکنون مفقود است. از کتاب استرابن راجع به اسپانی و ایطالیا و آسیای صغیر و هندوستان قدیم معلومات مفید میتوان بدست آورد. استرابن درزمان تیبریوس دوّمین امپراطور روم (14- 37 میلادی) درگذشته است. (فرهنگ تمدن قدیم: استرابو). از تألیف استرابن راجع به ایران نیز اطلاعات مفیدی بدست می آید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استغراب
تصویر استغراب
عجیب و غریب دانستن، تعجب کردن، شگفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استربان
تصویر استربان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استردار، قاطردار، استروان، قاطربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استطراب
تصویر استطراب
طرب خواستن، شادمانی خواستن، شاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استطابت
تصویر استطابت
پاک کردن، تطهیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گی وَ / وِ)
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
رجوع به استرابه شود، آنقدر آب در حوض ریختن که بپوشد زمین را. (منتهی الارب) ، فراخ شدن، چنانکه مکان. فراخ شدن جایگاه. (تاج المصادر بیهقی) : استراض المکان، خوش آمدن جای، خوش شدن نفس. (منتهی الارب) ، بامرغزار شدن زمین. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ)
بغّال. قاطرچی. استروان، استرسال با کسی، گستاخی کردن و مؤانست جستن بوی. (منتهی الارب). گستاخ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فرستادن خواستن شتران را قطیعقطیع. گفتن این کلام: ارسل الی الابل ارسالاً، ای قطیعاً قطیعاً. (منتهی الارب) ، خوگر شدن
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است از آنسوی رودیان بگیلان. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترابه
تصویر اشترابه
یک نوع جامه پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذابت
تصویر استذابت
گداختن، گدازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذابه
تصویر استذابه
گداختن، گدازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتابه
تصویر استتابه
پتت خواهی (پتت توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجابت
تصویر استجابت
پاسخ گفتن پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجابه
تصویر استجابه
پذیرفتن، پاسخ گفتن، پاسخ جویی پاسخ خواهی، واکنش
فرهنگ لغت هوشیار
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطراب
تصویر استطراب
شادی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گرایی، تازی زدگی، زشتگویی تقلید عرب کردن مانند عرب شدن عرب ماب گشتن، سخن فارسی را عربی کردن، سخن زشت گفتن دشنام دادن فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراحت
تصویر استراحت
آرمیدن، راحتی کردن، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراضه
تصویر استراضه
خرسند خواهی، خوش آمدن، دل به دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
ترسانیدن این واژه در تازی پیشینه ندارد. و فارسی گویان آن را ساخته اند در تازی استرهاب و ترعیب را به کار می برند ترسانیدن تولید رعب کردن، توضیح این کلمه متداول در فارسی است و در عربی بدین معنی (ترعیب) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. اصطرلاب، اسطرلاب، آلتی استکه منجمان با آن ارتفاع ستارگان راحساب میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهاب
تصویر استرهاب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنابت
تصویر استنابت
بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
گزافخندی بسیارخندی، شگفتیدن شگفتی نمودن غریب شمردن عجب دانستن چیزی را بشگفت آمدن از امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراحت
تصویر استراحت
آسایش، آرمیدن، آسودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استجابت
تصویر استجابت
پذیرفتن، پذیرش
فرهنگ واژه فارسی سره