جدول جو
جدول جو

معنی استباله - جستجوی لغت در جدول جو

استباله(گُ)
بول فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بول کردن خواستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استطاله
تصویر استطاله
دراز شدن، به درازا کشیدن، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن، محال و غیرممکن بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
استقالت. اقاله خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی). بیع واشکافتن خواستن. طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن. رد بیع خواستن. شکستن بیع تقاضا کردن: استقالۀ بیع.
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ رَ)
مأوی گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : استبأه، جای باش ساخت آنرا. (منتهی الارب) ، بکار بردن جامه. به استعمال آوردن جامه را
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی امه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)
لغت نامه دهخدا
(گُ فُ)
بیرون آوردن چیزی را. (از منتهی الارب). بیرون کردن خواستن، سرد شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ تَ)
مباح کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حلال کردن. روا کردن.
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ / کِ)
فرمودن کسی را تا چیزی بر دست او بفروشد. (منتهی الارب). فرمودن کسی را برای فروختن چیزی. فروختن خواستن چیزی را. فروختن چیزی خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تا وَ)
استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن، طلب حصول
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ بَ)
تکبر کردن. بزرگ منشی کردن، آب برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آب برکشیدن برای اهل. (منتهی الارب). آب کشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فَ)
استمالت. مائل شدن، غمگین شدن. تنگدل شدن
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ طَ)
پیدا و آشکار شدن. پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب). هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ظهور. پیدائی. آشکاری. هویدائی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استجاره
تصویر استجاره
پناه بردن وبه معنی اجاره کردن (در اجاره املاک) زینهار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجازه
تصویر استجازه
اجازه خواستن، اذن خواستن، دستوری خواستن، جواز خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاشه
تصویر استجاشه
سپاه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاعه
تصویر استجاعه
سخت گرسنگی زار گرسنگی سیری ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجافه
تصویر استجافه
کاواک یابی (کاواک خالی)، فراخ گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاره
تصویر استحاره
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحالت
تصویر استحالت
گشتن دگرگون شدن، دگرگونی، محال شمردن ناروا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبائته
تصویر استبائته
خونخواهی جایباش سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباحه
تصویر استباحه
روا داشت، روا یافت، برکندن از بیخ کندن بر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماله
تصویر استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
فخر وتکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
دگر گون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبانه
تصویر استبانه
((اِ تِ نِ یا نَ))
پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن، پیدا کردن، آشکار کردن، به جای آوردن، دانستن، شناختن، هویدایی، ظهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
((اِ تِ لِ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
((اِ تِ لِ یا لَ))
دراز کشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مستحیل، مسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد