- استانیدن
- باز داشتن
معنی استانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- استانیدن
- ایستاندن،
برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رویانیدن، رویاندن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
ستاندن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
متوقق کردن
بسط دادن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
توقفگاه
ماهر با مهرت: نیک داننده دانا و عالم در علم فن ادب و هنر، رئیس و بزرگ هر شغلی چون استاد نجاری در دکان نجاری و استاد بنایی نسبت به عمله و گل کاران، آموزنده معلم آموزگار مدرس مقابل شاگرد، در اصطلاح کنونی بالاترین درجه آموزندگان در دانشگاهها (استاد) است و پایین تر از آن دانشیار، امام راهنما پسشوا، خواجه سرا خصی خادم آغا، دلاک سلمانی حمامی، در بسیاری از بازیهای کودکانه و عوامانه رئیس و بزرگ بازی را گویند
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
لجاج کردن ستیزه کردن
شتافتن
پاره کردن، شکستن
مرتب کردن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
دریدن
افشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
خواهدایستاند بایستان ایستاننده ایستانده)
خوابانیدن، غلتانیدن
اعتراف داشتن، اعتراف کردن
گرم کردن، خفه کردن
سوزاندن، حرارت دادن
خفه کردن، فشردن گلو
دریدن، شکافتن، افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، اوشاندن
بی تاب ساختن، خفه کردن
منجمد کردن، فسرده ساختن
برپاداشته، سرپا داشته شده
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالش، تفکیر، تأمّل
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن