معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک: خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز نافۀ بی ثرب در تتار نیابی. ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک: خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز نافۀ بی ثرب در تتار نیابی. ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
جمع واژۀ ستر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) : چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد که باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279). - استار کعبه، پرده های آن
جَمعِ واژۀ سِتر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) : چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد که باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279). - استارِ کعبه، پرده های آن
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.