- استار
- جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
معنی استار - جستجوی لغت در جدول جو
- استار
- سترها، پرده ها، جمع واژۀ ستر
- استار
- واحد اندازه گیری وزن، برابر با چهار یا چهار و نیم مثقال
- استار ((اَ))
- جمع ستر، پرده ها
- استار ((اِ))
- وزنی برابر چهار مثقال، یا چهار مثقال و نیم، استیر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چادر پشه بند پرده
راه انداختن، شروع
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
سه تار
لحظۀ حرکت ورزشکاران
وسیله ای خودکار برای راه اندازی موتور
وسیله ای خودکار برای راه اندازی موتور
((اِ))
فرهنگ فارسی معین
حرکت کردن و به حرکت درآوردن، لحظه حرکت ورزشکاران در ورزش های دو و میدانی، دوچرخه سواری، شنا و همانند آن، شروع
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
دلال سمسار
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
داسار، دلال، سمسار
لال، سمسار
سنت، موقعیت
ایالت
عمامه
موجود
دهش، باز داشتن، آزمایش کردن
اندک دادن، استواربستن گره، خوراندن
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز. زین و یراق اسب ساز و برگ اسب
کارآموزی
معرب استاد، هنرمند، کسیکه به کاری مشغول باشد که قریحه و دست هر دو در آن دخالت داشته باشند
ماهر، با مهارت، حاذق
بی پروا و نترس
پارسی تازی گشته استاگ از ابزارها
مسافرتها، سپیدیهای روز، کتابهای بزرگ، نامه ها، کتابهای کلان، ج سفر
ارزها، نرخها
در خواندن سطر اشتباه کردن