جدول جو
جدول جو

معنی اسبیر - جستجوی لغت در جدول جو

اسبیر
(اِ یِ)
بندری در دانمارک (ژوتلند) ، دارای 250000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکبیر
تصویر اکبیر
پلید، زشت، زشت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
نحوست، بدبختی، بخت برگشتگی، برای مثال در جهان چندان که گویی بی شمار / نیستی و محنت و ادبیر هست (انوری - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیر
تصویر استیر
سیر، واحد اندازه گیری وزن در ایران، برابر با ۷۵ گرم یا ۱۶ مثقال یا یک چهارم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
احمق. (آنندراج). کم ذهن، یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یَ)
باطلاق ابوکلام
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:
باسبیل کان بها برههً.
من الدهر مانبحته الکلاب.
و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدمینه گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رداع و نصف دیگر بشهر عنس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهنواز کرد احمد، دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 46 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 41 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی، گرمسیر، دارای 145 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه کلو. محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، انجیر و انار و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و کسب، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دزد اسب. (جهانگیری). که بغیر از اسب دزدیدن کار دیگر نکند. (سروری). و رجوع به اسپیل شود، فرمانده لشکر. سردار سپاه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپید. سپید. سفید، نی که اطفال و بازیگران بر آن سوار شوند، کنایه از کشتی:
بدریا میشدم هر سو شتابان
سوار اسپ چوبین همچو طفلان.
سلیم.
، کنایه از تابوت:
شهی که بسته دو صد اسپ بر درش غافل
که سرطویلۀ آنهاست اسپ چوبینش.
واعظ قزوینی
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
اسوار. سوار. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است. (برهان). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی). ستیر. (لغت فرس اسدی). استار. رجوع به استار و ستیر شود:
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری.
، جنگ، خشم، کین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بر باب حی ّ شهر اصفهان و آنرا اسباردیس گویند و از آنجاست ابوطاهر سهل بن عبدالله بن الفرخان الاسباری الزاهد، مجاب الدعوه. متوفی بسال 296 هجری قمری (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اسپار یا اسفاربن شیرویهالدیلم. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان، آگاه باش که چون اسباربن سیرویه الدیلم، بر شهر ری و نواحی آن مستولی شد مرداویج بن زیار الجیلی با وی بود از فرزندان پادشاه گیلان، و نسبت ایشان به آغش وهادان کشد که بعهد شاه کیخسرو ملک گیلان بوده ست، و بعد از اتّفاق وحوادث بسیار اسپار شیرو با مرداویج یکی شد (و) وزیرش همچنین، سبب آنرا که اسبار هزار هزار دینار زر نقد فرموده بود که بقلعۀ الموت برند که آن وقت خزانه آنجا بود، پس وزیر بسنگ درم وزن کرد (و) کمابیش سیصدهزار دینار از آن میان ببرد، و اسبار را این خیانت از او معلوم شد، پس وزیر مرداویج را در پادشاهی طمع افکند تا اسپار کشته شدبر دست مرداویج، و پادشاهی او را صافی شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 388 و 389). و رجوع به اسفار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن پریشان و بیهوده. اسطور. اسطوره.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نار احبیر، آتش دنبالۀ کرم شب تاب
لغت نامه دهخدا
قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم، در دورۀ قباد اول (501- 531 م)، بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند، در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند، (پروکوپیوس، از مارکوارت ایرانشهر ص 118)، رجوع به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 247، چ 2 ص 377 و بعد شود، قومی بودند که در قرن پنجم و ششم میلادی بین رود خانه قوبان و سلسلۀ جبال قفقاز سکونت داشتند، در اواسط قرن ششم بسوی ’رسنه’ و ’دنیپر’ مهاجرت کردند و در آن نواحی سکونت گزیدند، و نواحی جدید ’سابیریه’ یا ’سبریه’ نام گرفت، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در آلمانی شاف هوزن، شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود، جمعیت آن 31000 تن است، کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد، دارای صنایع فلزکاری و ذوب آهن و ذوب فلز، نساجی، تهیۀ وسایل و ابزار دقیق و ساعت سازی میباشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نهریست که از سمت شمال شرقی گالیسی سرچشمه گرفته از نزدیکی شهر برودی جاری شده به روسیه درمی آید و پس از طی ّ مسافت 300هزار گز بنهر پریپت از شعب رود دنیستر، وارد می گردد. در قسمت سفلای مجرای وی مردابهائی تشکیل شده است، فراخ شدن خواستن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. دختری مشهور بحسن و جمال از بنی اسرائیل هنگام اسارت قوم مزبور در بابل. پادشاه ایران اخشویرش وی را بعقد ازدواج درآورد. استیر در این وقت عموی خود مردخای و نیز قبیلۀ خویش را از سؤقصد هامان وزیر پادشاه مذکور نجات داد. این داستان در کتب مقدس بنی اسرائیل مشهور و معروف است و راسین شاعر معروف فرانسه آن را بشکل تآتر منظوم درآورده است. رجوع به استر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. نام کتابی از تورات. رجوع به استر و رجوع به مگلت شود، دلیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). دلیری کردن بر. جرأت کردن، بجای رسیدن نبات. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دراز شدن و روئیدن و بکمال رسیدن گیاه
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شهری مشهوراز نواحی ارزنهالروم به ارمینیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
شهری است در اتریش علیا در 28 میلی جنوب شرقی لینتس نزدیک خط آهن، دارای 17592 تن سکنه (در سنۀ 1900 میلادی). در ملتقای مصب نهر استیر با نهر انّس بر فراز تپۀ بلندی کاخ پرنس لامبرگ که از آثار قرن 10 میلادی است، بنا شده. کلیسای آن بطرز معماری گتی میباشد و در 1443- 1522 میلادی ساخته اند. این شهر عمده مرکز صنایع فولادی و آهن اتریش علیا می باشد و کار خانه تفنگ سازی که در تاریخ 1830 میلادی بتوسط یوزف ورندل بنا شده بزرگترین کارخانه های اتریش میباشد، و از سنۀ1830 ببعد دوچرخه سازی و تهیۀ ادوات و آلات برقی نیزبصنایع سابق اضافه شده. این سرزمین مسقط رأس شاعر مشهور آلوئیس بلوموئر (1755- 1798 میلادی) میباشد. استیر در آخر قرن دهم میلادی بنا شده و کنت نشینی بوده که در ابتدا به استیریا تعلق داشت ولی در سنۀ 1192 میلادی به اتریش ملحق گردید. (دائره المعارف بریتانیکا) ، آسان داشتن، آسان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
قصبۀ گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان (ظ: جهان) ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانۀ مرورود و بلخ، یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. (مرآت البلدان ج 1 ص 99). در تتمه صوان الحکمه (ص 97) در یک مورد ابوالحسن انباری، انبیری آمده است، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد، خانه پیشاپیش خانه دیگری ساختن، زن بسیاربچه را به زنی خواستن، سایبانی برگرفتن پیش آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افشاندن انبان و خنور را تا از کرم پاک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افشاندن انبان تا از سوس (کرم) پرداخته شود. (از اقرب الموارد)، روزه داشتن ماه رمضان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ دَ)
پر کردن ومملو گردانیدن. (برهان قاطع). پر کردن. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). انباشتن و پر کردن، بدین معنی امالۀ انبار است. (فرهنگ رشیدی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبیر
تصویر انبیر
پرکردن و مملو گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چرکین پلید چیزیست مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد و آن نه شمع است و نه عسل و نه عسل و نه شیرینی کامل دارد، پلید کثیف زشت بیریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
مقداری باشد معین وآن شش درهم ونیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبید
تصویر اسبید
سپید، سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
بخت برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
((اِ))
یک چهلم من، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
((اِ))
نحوست، بدبختی، منحوس، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبید
تصویر اسبید
((اِ))
سفید
فرهنگ فارسی معین