معنی اسبید - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اسبید
اسبید
اسبید
اِسپید. سپید. سفید، نی که اطفال و بازیگران بر آن سوار شوند، کنایه از کشتی: بدریا میشدم هر سو شتابان سوار اسپ چوبین همچو طفلان. سلیم. ، کنایه از تابوت: شهی که بسته دو صد اسپ بر درش غافل که سرطویلۀ آنهاست اسپ چوبینش. واعظ قزوینی
لغت نامه دهخدا
اسفید
اسفید
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
فرهنگ فارسی عمید
اسپید
اسپید
سفید، آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سپید
فرهنگ فارسی معین
استید
استید
اَستید. صیغۀ جمع مخاطب از مصدر اَسْتَن: رفتستید. گفتستید
لغت نامه دهخدا
اسپید
اسپید
سفید. نقیض سیاه. (برهان). اسفید. سپید (مخفف آن). ابیض. بیضاء: دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست. مولوی. رجوع به سفید شود.
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.