جدول جو
جدول جو

معنی اسبیجاب - جستجوی لغت در جدول جو

اسبیجاب
(اِ)
ناحیتی است (بماوراءالنهر) بر سرحد میان مسلمانان و کافران، جائی بزرگ است و آبادان، بر سرحد ترکستان است و هر چیزی که از همه ترکستان خیزد آنجا افتد و اندر وی شهرها و ناحیتها و روستاها بسیار است و از وی زر خیزد و گوسپند. قصبۀ این ناحیت را نیز اسبیجاب خوانند. شهری بزرگ است و با نعمت بسیار و جای سلطان است. و از شهرهای وی، سانیکث، بدحگث (؟) ، ستکند و قبیلۀ ترکان اشی نیز بدانجا باشد. (حدود العالم). نیز نام شهری است بزرگ و با نعمت بسیار که جای سلطان (ناحیۀ اسبیجاب) است و با خواستۀ بسیار است و معدن بازرگانان همه جهانست. (حدود العالم). و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 261 و التفهیم بیرونی ص 199 و مجمل التواریخ والقصص ص 480 و الموشح ص 345 و تاریخ مغول ص 5 و 20 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیعاب
تصویر استیعاب
بررسی کامل و همه جانبۀ یک موضوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعجاب
تصویر استعجاب
شگفتی، تعجب، تحیر، حیرت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیجاب
تصویر استیجاب
سزاوار و مستحق شدن برای کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیجار
تصویر استیجار
اجاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
رجوع به سفیداب و اسفیداج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قناتی در قریۀ ابروز کاشان که شرب مردم ابروز از آن بود. (محاسن اصفهان مافروخی چ سیدجلال تهرانی ص 17). ولی در ترجمه محاسن اصفهان بقلم حسین بن محمد آوی (چ اقبال آشتیانی ص 38) اسفذاب آمده است، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بنزدیک کردن. (زوزنی). نزدیک کردن: اسقبتها، نزدیک گردانیدم او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گُ)
به دربانی گرفتن کسی را. حجابت از او خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ طَ)
استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به مزدوری گرفتن. به مزد خواستن کسی را: استأجرته، به مزد خواستم او را، استیر (استاتر) در عهد ساسانی ارزش چهار درهم داشته است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 28). و این کلمه اصل سیر امروز است که معادل با شانزده مثقال است
لغت نامه دهخدا
(مُ لَمْ مَ)
استئجاز بر وساده، خم شدن بر آن و تکیه نکردن بدان: استأجز علی الوساده، خم شد بر بالش و تکیه نکرد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَمْ مَ)
شیفته و آشفته گردانیدن محبّت دل را. بردن محبت دل را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
مهلت خواستن. (منتهی الارب). وقفه خواستن. زمان خواستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ خوا / خا)
ادب گرفتن. تأدّب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَزِ نُ / نِ / نَ)
استئراب. وامدار گشتن. قرضدار گردیدن. مدیون شدن. (منتهی الارب) : استأرب ، استدان. (قطر المحیط) ، تیز و تنک کردن خواستن زن دندان را تا کم سن نماید، دندانها پاک و نیکو کردن
لغت نامه دهخدا
گرفتن. فراگرفتن. همگی چیزی فراگرفتن. کمال. استکمال. همه را فرارسیدن. (تاج المصادر بیهقی). استغراق. همه را فارسیدن. (زوزنی). همه را فراگرفتن از اول تا آخر و تمام گرفتن. (غیاث). همگی چیزی گرفتن. (منتهی الارب) : بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284). در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت و یسار... و بسطت باع و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 281).
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَرْ وَ)
بخشیدن خواستن. (منتهی الارب). بخشیدن چیزی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش طلب کردن.
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
شگفتی. شگفتی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بشگفت آمدن از چیزی. (منتهی الارب).
- استعجاب کردن، عجیب شمردن. غریب شمردن
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
منسوب به اسفیجاب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دِهْ)
سزاوار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (وطواط). مستحق و سزاوار شدن چیزی را. استحقاق، دستوری دادن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است از ولایت ماوراءالنهر که آنرا بترکی شبران بر وزن گبران گویند. (برهان). معرب آن اسفیجاب است. رجوع به اسفیجاب شود: ارسلان خان که ولیعهد بود، خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب وآن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536). (ابوعلی سیمجور) در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد و بر اسرار کار وقوف مییافت تا به اسپیجاب رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113).
چشم ملکت را بروی روم و قسطنطین نظر
چشم جاهت را بسوی چاچ و اسپیجاب روی.
سیدسراج الدین سگزی.
و رجوع به تاریخ سیستان ص 27 و 313 و 326 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
اسپیجاب. (جهانگیری). نام شهری است در ماورأالنهر که آنرا بترکی شبران گویند. (برهان). نام شهر عظیم از اعمال ماوراءالنهر در حدود ترکستان و از اعمربلاداﷲ است، و اسپنجاب نیز گویند. (سروری). شهری در فرغانه باقلیم پنجم. (نخبهالدهر دمشقی). شهری بزرگ از اعیان بلاد ماوراءالنهر در حدود ترکستان، و آنرا ولایتی وسیع و قریه های بسیار است که بشهرها مانند و آن از اقلیم پنجم است. طول وی 98 درجه و سدس و عرض 39 درجه و 50 دقیقه و آبادان تر بلاد خدای و انزه و اوسع آن در فراوانی نعمت و درخت و آب جاری و باغهاست و در خراسان و ماوراءالنهر شهری نیست که از خراج معاف باشد بجز اسفیجاب زیرا آن ثغری عظیم است و بهمین سبب ازخراج بخشوده بود تا سکنۀ آن وجه خراج را در بهای سلاح و معونت بر اقامت در آن سرزمین صرف کنند و مدینه های مجاور آن مانند طراز و صبران و سانیکث و فاراب نیز چنین بودند و حوادث روزگار و تصاریف زمان آنها را دیگرگون ساخت. نخست خوارزم شاه محمد بن تکش بن الب ارسلان بن آق سنقربن محمد بن انوشتکین چون بر ماوراءالنهر مسلط شد و ملوک خانیه را (که جماعتی بودند و هر یک بخشی از آن نواحی را حفظ میکردند) برانداخت و کسی از ایشان باقی نماند و خود نیز از حفظ آن شهرها عاجز ماند و بدست خویش اکثر این ثغور را خراب کرد و عساکر وی آنها را به باد غارت دادند و ساکنین آن نقاط مساکن خود را ترک کردند و بقول یاقوت: فبقیت تلک الجنان خاویه علی عروشها تبکی العیون و تشجی القلوب منهدمهالقصور متعطله المنازل و الدّور و ضل ّ هادی تلک الانهار و جرت متحیره فی کل أوب علی غیر اختیار. سپس بسال 616 ه.ق. حوادثی اتفاق افتاد که روزگار نظیر آنها را ندیده و آن ورود تتر - خذلهم اﷲ - از سرزمین چین است و آنان بقایای سکنۀ این نواحی را هلاک کردند و اثری از آبادی بجا نگذاشتند و اهل این بلاد مردم دیندار و متین و صاحب صلاح و نسک و عبادت بودند و ایشان بحقیقت مسلمان بودند و حدودآنرا حفظ میکردند و شروط آنرا ملتزم بودند و بدعتی در آنان آشکار نشد که مستحق عذاب و جلاء وطن گردند و لکن یفعل اﷲ بعباده مایشاء و یحکم مایرید. (معجم البلدان). و رجوع بتاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیهاب
تصویر استیهاب
بخشیدن چیزی خواستن، بخشیدن خواستن، بخشش طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبیداج
تصویر اسبیداج
پارسی تازی گشته سپیداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفیداب
تصویر اسفیداب
زنان بر روی مالند و نگار گران به کاربرند اسپیدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیجاب
تصویر استیجاب
سزاوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعجاب
تصویر استعجاب
تعجب کردن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیجال
تصویر استیجال
مهلت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیجاف
تصویر استیجاف
شیدا گشتن، دل بردن
فرهنگ لغت هوشیار
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحجاب
تصویر استحجاب
دربان گماردن، دربانی خواستن، در پرده خواهی پوشیده خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
همه را فرا گرفتن همه را پوشاندن (همه از آغاز تا پایان یا از سرتاته) نکته ای فرو نگذاشتن گرفتن فرا گرفتن همگی چیزی را فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعجاب
تصویر استعجاب
((اِ تِ))
عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیجار
تصویر استیجار
((اِ))
اجاره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیعاب
تصویر استیعاب
((اِ))
گرفتن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیجاب
تصویر استیجاب
((اِ))
سزاوار شدن، واجب و لازم دانستن امری یا چیزی
فرهنگ فارسی معین