معنی استعجاب - فرهنگ فارسی معین
معنی استعجاب
- استعجاب((اِ تِ))
- عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن
تصویر استعجاب
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استعجاب
استعجاب
- استعجاب
- شگفتی. شگفتی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بشگفت آمدن از چیزی. (منتهی الارب).
- استعجاب کردن، عجیب شمردن. غریب شمردن
لغت نامه دهخدا
استعراب
- استعراب
- تازی گرایی، تازی زدگی، زشتگویی تقلید عرب کردن مانند عرب شدن عرب ماب گشتن، سخن فارسی را عربی کردن، سخن زشت گفتن دشنام دادن فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
استعجام
- استعجام
- کند زبانی پوشیده شدن، ناتوان شدن بسخن گفتن عاجز شدن در سخن، خاموش گشتن از پاسخ سایل، بسته و مبهم شدن کلام
فرهنگ لغت هوشیار
استعجال
- استعجال
- شتابی خواستن، شتابیدن، پیشی گرفتن، به شتاب وا داشتن، پیشی گرفتن کاری را بشتاب خواستن بشتاب واداشتن بر انگیختن بعجله، شتاب کردن شتافتن، شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار