جدول جو
جدول جو

معنی اسبک - جستجوی لغت در جدول جو

اسبک
پره و دندانه کلید
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
فرهنگ لغت هوشیار
اسبک
آبشار، آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد، در ورزش در والیبال، تنیس و پینگ پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
فرهنگ فارسی عمید
اسبک
((اَ بَ))
پره و دندانه کلید
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاسبک
تصویر پاسبک
مبارک قدم کسی که قدمش مبارک است مقابل پاسنگین، جلف بی وقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسبک
تصویر پاسبک
((سَ بُ))
خوش قدم، جلف، بی وقار
فرهنگ فارسی معین
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی میسازند، فرس یکی از اندامهای اسطرلاب (التفهیم بیرونی)، خیمه بزرگ چادر کلان. یا اسپک بازی. اسب چوبین و گلین که کودکان برای بازی میسازند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
پیش تر، پیشرو تر پیش تر جلوتر سابق تر سبقت گیرنده تر پیش تر از پیش از پیش پیشتر، پیشروتر
فرهنگ لغت هوشیار
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
فرهنگ لغت هوشیار
طایفه ای از تاتار اوزبک، دشنام است: بی ریخت بد گل نا آراسته ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایبک
تصویر ایبک
(پسرانه)
ماه بزرگ، یا آنکه ماه او را بزرگ ساخته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتبک
تصویر اتبک
(پسرانه)
آتابک، نگاه دارنده، ادب آموزنده، پدربزرگ از نظر احترام، وزیر پادشاه، مربی کودک، آتابی، آتابای، در دوره قاجار لقبی که به وزیران داده می شد، آتا (پدر) + بیوک (بزرگ) در ترکی، لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومت محلی داشتند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکی ماه پر ماه، بت، پیک، شش انگشتی، نام برده ای است برده نامی است ترکان را، قاصد، غلام: (گفت ای ایبک بیا در آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایبک
تصویر ایبک
ماه بزرگ، ماه تمام
کنایه از معشوق
کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، فغ، صنم، وثن، بد، طاغوت، جبت، بغ، ژون، شمسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
قبل از پیشین، سابق تر مثلاً رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ پَ))
ضربه محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطه حریف از روی تور، اسبک، آبشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپک
تصویر اسپک
((اِ پَ))
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می سازند، یکی از اندام های اسطرلاب، خیمه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبل
تصویر اسبل
((اُ بُ))
سپرز، طحال، ورمی که در پهلو بوجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
((اَ بَ))
پیش تر، جلوتر، پیشروتر
فرهنگ فارسی معین
طایفه ای از مغولان که از اعقاب سپاهیان چنگیز در ماوراءالنهر و نواحی بین دریاچۀ آرال و دریای خزر هستند، از مردم ازبک، ازبکی مثلاً کشتی گیر ازبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسب
تصویر اسب
حیوانی است با هوش که جهت سواری یا بار کشی به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک
تصویر سبک
شیوه، سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
سبک سینمایی (Cinematic Style) شیوه ی استفاده از تکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرد است و می تواند فیلم یا گروهی از فیلمهای هم شکل را پدید آورد.
سبک کارگردان یعنی روش یا نحوه ی خاصی که یک کارگردان در ساخت فیلم یا اثر هنری دیگر به کار می برد. هر کارگردان از طریق انتخاب هنری، فنی و نظریه ای خود، یک سبک منحصر به فرد برای ایجاد احساسات، تاثیرگذاری بر بیننده، و بیان موضوعات خود توسعه می دهد.
برخی از اصطلاحات معروف درباره ی سبک کارگردانی شامل موارد زیر هستند:
۱. فتوسیب (Photogénie): این اصطلاح توسط سرژی ایزنشتین مطرح شد و به معنای توانایی یک فیلم برای نمایش و برجسته سازی زیبایی های واقعیت است.
۲. نئو رئالیسم (Neorealism): این جریان در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ایتالیا ظهور کرد و بیانگر نمایش واقعیت های اجتماعی و انسانی بدون استفاده از دست کاری بیش از حد به منظور تولید احساسات شدید است.
۳. بازتاب گرایی (Reflectionism): این سبک مرتبط با کارگردانانی است که از تاریخ، فرهنگ و اندیشه های خود برای نمایش دادن اتفاقات و موضوعات معاصر استفاده می کنند.
سبک کارگردانی یک کارگردان نقش بسیار مهمی در تعریف و شکل دهی به اثرات او دارد و اغلب می توان از این سبک ها برای تفکر در مورد انواع مختلف داستان ها، شخصیت ها، و موضوعات در فیلم ها و سایر آثار هنری استفاده کرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
کلمات را بطرز نیکو تلفیق کردن و آراستن خلاف سنگین، کم وزن آزمایش، سیمگدازی ریخته گری در تازی با این دو آرش به کار می رود در فارسی: ، روش روال، ریخت فلز ذوب شده را در قالب ریختن، طرز روش شیوه، روشی خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان کند طرز بیان ما فی الضمیر. یا سبک ترکستانی. اصطلاح نادرستی است به جای سبک خراسانی. یا سبک خراسانی. سبکی است که شاعران خراسان بزرگ در عهد سامانی غرنوی سلجوقی و خوارزمشاهی تعقیب میکردند از جمله نمایندگان این سبک رودکی شهید بلخی عنصری فرخی منوچهری و انوری را باید نام برد. یا سبک عراقی. سبکی که شاعران عراق معجم از قرن ششم به بعد تعقیب کردند. از جمله نمایندگان این سبک جمال الدین اصفهانی و کمال الدین خلاق المعانی هستند. یا سبک هندی. سبکی که گویندگان فارسی زبان ایران و هند در روزگار صفویان دنبال میکردند. از نمایندگان این سبک صائب عرفی و کلیم میباشد. توضیح تقسیم سبک شعر فارسی به صور فوق جنبه علمی ندارد. کم وزن خفیف مقابل سنگین ثقیل، چست چالاک، شخص بی وقار، مجرد بی تعلق، تند زود سریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک
تصویر سبک
مقابل گران و سنگین، خفیف، کم وزن، برای مثال هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بود / هر که را کیسه سبک، سخت سبکسار بود (منوچهری - ۳۰)
چست، چالاک، چابک، کنایه از راحت، آسان، برای مثال از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که بر شوی به فراز (مسعودسعد - ۲۵۱)
دارای وزنی کمتر از انتظار، ویژگی غذای زود هضم، مقابل سخت، ویژگی آبی که نمک دارد،
کنایه از بی اهمیت، ویژگی رفتار مخالف هنجار، بدون وقار و سنگینی، جلف،
کنایه از خوش یمن، مبارک مثلاً دست سبک، کنایه از آسان، کم زحمت،
ویژگی وسیله ای که در قیاس با انواع دیگر آن دارای وزن، گنجایش یا تجهیزات کمتری است مثلاً اسلحۀ سبک،
شتابان، برای مثال به تندی سبک دست بردن به تیغ / به دندان برد پشت دست دریغ (سعدی - ۱۴۷) خوار و خفیف
سبک سنگین کردن: سبک و سنگین کردن، چیزی را با دست تکان دادن و سبک و سنگینی آن را آزمودن، کنایه از بها و ارزش چیزی را دید زدن، کنایه از خوب و بد چیزهایی را سنجیدن و چیزهای خوب را بر گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسب
تصویر اسب
پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود،
در ورزش شطرنج مهره ای به شکل سر اسب که حرکتی به شکل «l» دارد و تنها مهره ای است که می تواند از روی مهره های دیگر بپرد،
در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی
اسب آبی: حیوانی علف خوار با پاهای کوتاه، سر بزرگ، پوزۀ پهن، دهان گشاد، دندان های دراز، انگشتان پرده دار و پوستی به رنگ خاکستری یا خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و آن را برای گوشت و عاج دندانش شکار می کنند
اسب بخار: در علم فیزیک واحد اندازه گیری توان، تقریباً برابر با ۷۴۶ وات
اسب دریایی: نوعی ماهی آب های گرم با سر و گردنی شبیه سر و گردن اسب، اسب ماهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسب
تصویر اسب
حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می شود
اسب دادن و خر گرفتن: کنایه از معامله زیان آور کردن
اسب عصاری بودن: تلاش بی نتیجه کردن، سرگردان بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک
تصویر سبک
((سَ بُ))
کم وزن، چست، چالاک، شخص بی وقار، مجرد، زود، بی درنگ، سبکبال، بی غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک
تصویر سبک
((سَ بْ))
طرز، شیوه، روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند، فلز ذوب شده را در قالب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک
تصویر سبک
طرز، روش، شیوه، در علوم ادبی روش یا شیوۀ خاص شاعر یا نویسنده برای بیان مطالب و افکار خود مانند طرز جمله بندی، استعمال الفاظ و ترکیبات، چگونگی تعبیرات و بیان مضامین مثلاً سبک خراسانی، سبک عراقی، سبک هندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک
تصویر سبک
Light, Style
دیکشنری فارسی به انگلیسی