قی ٔ کردن بتکلف. برانداختن از گلو. (منتهی الارب) ، بخش کردن خواستن. (زوزنی). بخش کردن خواستن از تیرهای قمار. (منتهی الارب). قسمت کردن خواستن از تیرها. (تاج المصادر بیهقی) ، بهره و نصیب خود خواستن. (منتهی الارب) ، تفأل و تطیر به تیرهای بی پر در جاهلیت
قی ٔ کردن بتکلف. برانداختن از گلو. (منتهی الارب) ، بخش کردن خواستن. (زوزنی). بخش کردن خواستن از تیرهای قمار. (منتهی الارب). قسمت کردن خواستن از تیرها. (تاج المصادر بیهقی) ، بهره و نصیب خود خواستن. (منتهی الارب) ، تفأل و تطیر به تیرهای بی پر در جاهلیت
بلغت رومی دوایی است که آن را تودری خوانند و آن چهار نوع می باشد: زرد و سفید و سرخ و گلگون، و بهترین آن زرد باشد، سرطان را نافع است. (برهان). اسحار. اشجاره. و رجوع به اسحار شود
بلغت رومی دوایی است که آن را تودری خوانند و آن چهار نوع می باشد: زرد و سفید و سرخ و گلگون، و بهترین آن زرد باشد، سرطان را نافع است. (برهان). اسحار. اشجاره. و رجوع به اسحار شود
بی خرد و سرگشته گردانیدن، دیدن ماه نو خواستن. هلال دیدن خواستن، چنانکه مسلمانان در شب آخر شعبان و رمضان، برآمدن ماه نو. (منتهی الارب). هویدا شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی)، گریستن کودک خرد. (زوزنی). بانگ کردن کودک. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کودک بوقت تولد. (غیاث). ببانگ گریستن کودک وقت ولادت و یا عام است. (منتهی الارب). الاستهلال، ان یکون من الولد مایدل (علی) حیاته من بکاء او تحریک عضو او عین. (تعریفات جرجانی)، بلند کردن متکلم آواز را. بلند کردن حاج آواز را در وقت گفتن لبیک. رفعالصوت، پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب)، آشکارا شدن. (غیاث)، سخت ریزان گردیدن ابر. (منتهی الارب). ریختن باران. (زوزنی). باران در وقت بزمین آمدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن آسمان، شمشیربرکشیدن از نیام، درخشیدن روی از شادی. (منتهی الارب)، درخشیدن ابر و برق، براعت استهلال، این صنعت متفرع بر حسن ابتداء است و آن چنان باشد که ابتدای سخن مناسب با مقصود باشد، چنانکه ابومحمد خازن در تهنیت مولود گفته: بشری فقد انجز الاّمال ما وعدا و کوکب المجد فی افق العلی صعدا. و چنانکه ابوالفرج ساوی در مرثیۀ فخرالدوله گفته: هی الدنیا تقول بمل ء فیها حذار حذار من بطشی و فتکی. و چنانکه متنبی در تهنیت بزوال مرض گفته: المجد عوفی اذ عوفیت و الکرم و ذاک عنک الی اعدائک السقم . و چنانکه جامی در آغاز لیلی و مجنون گفته: ای خاک تو تاج سربلندان مجنون تو عقل هوشمندان محبوب ترا نهار لیلی مکشوف ترا سها سهیلی. و ایضاً جامی در اول داستان جدا کردن برادران یوسف را از پدر گفته: فغان زین چرخ دولابی که هر روز بچاهی افکند ماهی دل افروز غزالی در ریاض جان چریده نهد در پنجۀ گرگی دریده. و چنانکه مسعودسعد گفته: هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید هزار مژده ز سعد فلک بملک رسید که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود عزیز خود را اندر هزار ناز بدید. و چنانچه من در هدم مجلس شوری و حادثۀ طامۀ کبری گفته ام: مرا باز گیتی به آزار دارد گرفتار دامم دگر بار دارد رهائی کجا یابد از غم کسی کو فلک دائمش قصد آزار دارد دو صد بار جستم ز دام فسونش دگر ره بدامم گرفتار دارد به پیرار و پارم بکین بود و اکنون بترزارم از پار و پیرار دارد نویدم دهد باز از زرق و دانم همان مکر پیرار یا پار دارد. (هنجار گفتار صص 214- 215)
بی خرد و سرگشته گردانیدن، دیدن ماه نو خواستن. هلال دیدن خواستن، چنانکه مسلمانان در شب آخر شعبان و رمضان، برآمدن ماه نو. (منتهی الارب). هویدا شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی)، گریستن کودک خرد. (زوزنی). بانگ کردن کودک. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کودک بوقت تولد. (غیاث). ببانگ گریستن کودک وقت ولادت و یا عام است. (منتهی الارب). الاستهلال، ان یکون من الولد مایدل (علی) حیاته من بکاء او تحریک عضو او عین. (تعریفات جرجانی)، بلند کردن متکلم آواز را. بلند کردن حاج آواز را در وقت گفتن لبیک. رفعالصوت، پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب)، آشکارا شدن. (غیاث)، سخت ریزان گردیدن ابر. (منتهی الارب). ریختن باران. (زوزنی). باران در وقت بزمین آمدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن آسمان، شمشیربرکشیدن از نیام، درخشیدن روی از شادی. (منتهی الارب)، درخشیدن ابر و برق، براعت استهلال، این صنعت متفرع بر حسن ابتداء است و آن چنان باشد که ابتدای سخن مناسب با مقصود باشد، چنانکه ابومحمد خازن در تهنیت مولود گفته: بشری فقد انجز الاَّمال ما وعدا و کوکب المجد فی افق العلی صعدا. و چنانکه ابوالفرج ساوی در مرثیۀ فخرالدوله گفته: هی الدنیا تقول بمل ء فیها حذار حذار من بطشی و فتکی. و چنانکه متنبی در تهنیت بزوال مرض گفته: اَلمجد عوفی اذ عوفیت و الکرم و ذاک عنک الی اعدائک السقم ُ. و چنانکه جامی در آغاز لیلی و مجنون گفته: ای خاک تو تاج سربلندان مجنون تو عقل هوشمندان محبوب ترا نهار لیلی مکشوف ترا سها سهیلی. و ایضاً جامی در اول داستان جدا کردن برادران یوسف را از پدر گفته: فغان زین چرخ دولابی که هر روز بچاهی افکند ماهی دل افروز غزالی در ریاض جان چریده نهد در پنجۀ گرگی دریده. و چنانکه مسعودسعد گفته: هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید هزار مژده ز سعد فلک بملک رسید که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود عزیز خود را اندر هزار ناز بدید. و چنانچه من در هدم مجلس شوری و حادثۀ طامۀ کبری گفته ام: مرا باز گیتی به آزار دارد گرفتار دامم دگر بار دارد رهائی کجا یابد از غم کسی کو فلک دائمش قصد آزار دارد دو صد بار جستم ز دام فسونش دگر ره بدامم گرفتار دارد به پیرار و پارم بکین بود و اکنون بترزارم از پار و پیرار دارد نویدم دهد باز از زرق و دانم همان مکر پیرار یا پار دارد. (هنجار گفتار صص 214- 215)
مؤنث امرء. زن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). همزۀ آن وصل و را در هر حال مفتوح است و در آن لغت دیگری است: مراءه بوزن تمره. جایز است فتحۀ همزه به راء نقل و خود همزه حذف شود و مره بوزن سنه باقی بماند و شکل دیگری نیز از این کلمه گفته اند و آن امروءاست. (از اقرب الموارد). جمع آن بلفظش نیامده. (از منتهی الارب). ج، نساء، نسوه، نسوان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مراءه و امروء و اقرب الموارد شود
مؤنث امرء. زن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). همزۀ آن وصل و را در هر حال مفتوح است و در آن لغت دیگری است: مراءه بوزن تمره. جایز است فتحۀ همزه به راء نقل و خود همزه حذف شود و مره بوزن سنه باقی بماند و شکل دیگری نیز از این کلمه گفته اند و آن امروءاست. (از اقرب الموارد). جمع آن بلفظش نیامده. (از منتهی الارب). ج، نساء، نسوه، نسوان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مراءه و امروء و اقرب الموارد شود
قصبه ای است در مصر، در ساحل چپ رود نیل روبروی بولاق، از این قصبه یک رشته خط آهن بسوی مینه کشیده شده است. رجوع به لاروس بزرگ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 259 شود
قصبه ای است در مصر، در ساحل چپ رود نیل روبروی بولاق، از این قصبه یک رشته خط آهن بسوی مینه کشیده شده است. رجوع به لاروس بزرگ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 259 شود
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.
اسائه. اسائت. بدی کردن با. (منتهی الارب) (صراح). بدی، مقابل احسان و نیکی: اساءه ادب: چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند. خاقانی.
اِسائه. اِسائت. بدی کردن با. (منتهی الارب) (صراح). بدی، مقابل احسان و نیکی: اساءه اَدَب: چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند. خاقانی.
سپاه. لشکر. (سروری). لشکر انبوه و سپاه. (برهان) : جوق جوق اسباه تصویرات ما سوی چشمۀ دل شتابان از ظما. مولوی. اگر دلیل وجود این صورت این بیت است، کافی نیست، چه اسپاه نیز میتوان خواند با باء فارسی.
سپاه. لشکر. (سروری). لشکر انبوه و سپاه. (برهان) : جوق جوق اسباه تصویرات ما سوی چشمۀ دل شتابان از ظما. مولوی. اگر دلیل وجود این صورت این بیت است، کافی نیست، چه اسپاه نیز میتوان خواند با باء فارسی.
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود