- اسب
- حیوانی است با هوش که جهت سواری یا بار کشی به کار میرود
معنی اسب - جستجوی لغت در جدول جو
- اسب
- پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود،
در ورزش شطرنج مهره ای به شکل سر اسب که حرکتی به شکل «l» دارد و تنها مهره ای است که می تواند از روی مهره های دیگر بپرد،
در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی
اسب آبی: حیوانی علف خوار با پاهای کوتاه، سر بزرگ، پوزۀ پهن، دهان گشاد، دندان های دراز، انگشتان پرده دار و پوستی به رنگ خاکستری یا خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و آن را برای گوشت و عاج دندانش شکار می کنند
اسب بخار: در علم فیزیک واحد اندازه گیری توان، تقریباً برابر با ۷۴۶ وات
اسب دریایی: نوعی ماهی آب های گرم با سر و گردنی شبیه سر و گردن اسب، اسب ماهی
- اسب
- حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می شود
اسب دادن و خر گرفتن: کنایه از معامله زیان آور کردن
اسب عصاری بودن: تلاش بی نتیجه کردن، سرگردان بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
پره و دندانه کلید
پیش تر، پیشرو تر پیش تر جلوتر سابق تر سبقت گیرنده تر پیش تر از پیش از پیش پیشتر، پیشروتر
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
پیشین
آبشار، آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد، در ورزش در والیبال، تنیس و پینگ پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ
قبل از پیشین، سابق تر مثلاً رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت
سوداگر، پیشه ور
ته نشین شونده
شمارنده، شماره گر، محاسب
باریک لاغر
ته نشین، رسوب، ته نشین شونده
شمارنده، شمار کننده به محاسب، در علم نجوم منجم
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل می کند، پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفه نوار مغناطیسی ضبط صوت
((س))
فرهنگ فارسی معین
ته نشین شونده، ته نشین گردیده، درد که در ته ظرف ماند، ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود، گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دری
اسبله
اسبله
کربنات سرب را گویند که در نقاشی برای سفید کردن اطاقها بکار می رود اسفیداج الرصاص
پارسی تازی گشته سپیداب
سپید رگ
سپید، سفید
هفته، هفت بار
اسفناج
سردوشی
گربه ماهی (گویش گیلکی) از ماهیان
جزو ماهیان فلس دار حلال گوشت بحر خزر است. ماهیی است بزرگ و سر برهنه که دهانی فراخ دارد و ریشو میباشد و دو ردیف دندان در دهان دارد اسبیله اسبیلی