یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد. - اسب و فرزین نهادن، اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن. کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن. (برهان). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت: اختران بابخت او شطرنج رفعت باختند بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد. امیرمعزی. گدائی که بر شیر نر زین نهد ابوزید را اسب و فرزین نهد. سعدی. فرزین بنهی دو عرصه رستم را آنجا که بلعب اسب کین توزی. ؟ رخت مه را رخ و فرزین نهاده ست لبت بیجاده را صد عشوه داده ست. ؟