جدول جو
جدول جو

معنی اسافل - جستجوی لغت در جدول جو

اسافل
افراد طبقۀ پایین جامعه، طبقات پایین، افراد فرومایه، کنایه از آلت تناسلی
تصویری از اسافل
تصویر اسافل
فرهنگ فارسی عمید
اسافل
(اَ فِ)
جمع واژۀ اسفل. پائین ترین ها. کمینها. (غیاث اللغات). پائین ها. زبون تران. ضد اعالی، سعتر. (مؤید الفضلاء). رجوع به کرفس و کرسب شود
لغت نامه دهخدا
اسافل
جمع اسفل، فرودستان، سرین ها، شتران خرد جمع اسفل. زیرتران پایین تران، فروتران فرودستان (طبقه پست) زیر دستان مقابل اعالی. یا اسافل ناس. مردمان فرومایه. یا اسافل و اعالی. فروتران و برتران، سرینهای مردم کفلها. یا اسافل اعضا. اندامهای زیرین اعضای فرودین عضوهای پایینی بدن عضوهای بدن از سرین به پایین یا اسافل بدن، عضوهای زیرین بدن اندامهای پایینی تن
فرهنگ لغت هوشیار
اسافل
((اَ فِ))
جمع اسفل، فرو دستان. (طبقه پست)، زیردستان
تصویری از اسافل
تصویر اسافل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پایین تر، پست تر، زیرتر، سفلیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سافل
تصویر سافل
پایین، فرود، نشیب، پست، فرومایه، زبون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
سفال.
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فرود و پست. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). نقیض عالی. (منتهی الارب) (قطر المحیط). پائین. نقیض بالا: فجعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیهم حجاره من سجیل. (قرآن 15 / 74 و نظیر آن در سورۀ 11 آیه 82).
آیت عالیها سافلها خواند ملک
که شد از لشکر منصور ملک فتح مبین.
سوزنی.
، مردم فرومایه. (غیاث) (آنندراج). مرد فرومایه. (منتهی الارب) (استینگاس) ، دنی. دانی. دون. سفله. ناکس. بی سر و پا
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از سافل. زیرتر. (غیاث). بزیرتر. پست تر. (غیاث). فروتر. (مهذب الاسماء). فرودتر. پائین تر. (غیاث). مقابل اعلی. ج، اسفلون (مهذب الاسماء) ، اسافل.
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات، برنج، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ سا)
مصنف کتاب ینبوع الحکمه که آنرا بفارسی ترجمه کردند و اساف نامه نام نهادند. (آنندراج) ، آنچه متصل کام است از داخل دهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
هلاک شدن مال کسی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
اسم مصدر است از اسف. اندوهناکی. غمگینی.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نام قبیله ای از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ / اُ فَ)
اسیفه. زمین تنک و یا زمینی که چیزی نرویاند. زمین نارویاننده
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
آب راهه ها. (منتهی الارب). مسایل الماء. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
نعت تفضیلی از سؤال. خواهنده تر. بسیارسؤال تر.
- امثال:
اسأل من فلحس، و او مردی از بنی شیبان بود، سهم و حصه ای از غنایم جنگی که در آن نبود خواستی و چون دادندی حصۀ زن خویش نیز طلبیدی و چون بستدی شتر خویش رانیز سهم خواستی. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
اسأل من قرثع، مردی از بنی اوس بن ثعلبه و او بروزگارمعاویه بود و اعشی از بنی ثعلب گوید:
اذاما القرثع الاوسی وافی
عطاءالناس اوسعهم سوءالا.
(مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گویند که صفا و مروه نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروه بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست ونام آن مرد و زن اساف و ناهله بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 7). گویند که اساف نام پسر عمرو است که با نائله دختر سهل در خانه کعبه زنا کردند و بسنگ مسخ شدند و سپس قریش آن دو راچون بتی بپرستیدند. ابن اسحاق گوید که اساف و نائله مسخ شدند و ایشان اساف بن بناء و نائله دختر ذئب بودند و گفته اند اساف بن عمرو نائلۀ بنت سهیل بود. (از معجم البلدان). نام بتی است که آنرا عمرو بن لحی بر صفا نهاد و نائله را که بتی دیگر است بر مروه و بر نام این هر دو بت روبروی خانه کعبه ذبح کردی یا اساف پسر عمرو نائله دختر سهل است و از قبیلۀ جرهم بودندکه در خانه کعبه زنا کردند پس به سنگ مسخ شدند و جهت عبرت اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند وبعد از مرور ایام قریش هر دو را پرستش کردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و امتاع الاسماع ج 1 ص 240، 360، 383 و مفاتیح العلوم خوارزمی و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سافل
تصویر سافل
نقیص عالی، فرود و پست، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پست وپائین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساف
تصویر اساف
ویژه نام بتی بر صفا نزدیک مکه، شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافل
تصویر تسافل
بنشیب آمدن فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساحل
تصویر اساحل
به گونه رمن آبراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسافه
تصویر اسافه
شوره زار زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
((اَ فَ))
پایین تر، زیرتر، مقعد، دبر، مفرد اسافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سافل
تصویر سافل
((فِ))
فرود، پایین، فرومایه، پست، جمع سفله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسافل
تصویر تسافل
((تَ فُ))
فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
بن، ته، زیرین، زیرتر، فرودتر
متضاد: اعلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایین، تحت، زیر، دون، فرود
متضاد: بالا، فراز، پست، نشیب
متضاد: فراز، فرومایه، زبون، سفله، دنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد