جدول جو
جدول جو

معنی ازناد - جستجوی لغت در جدول جو

ازناد
(اَ)
جمع واژۀ زند
لغت نامه دهخدا
ازناد
(گِ گَ)
زیادت کردن. افزودن. (منتهی الارب) ، سختی. بلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازناد
جمع زند، بند دستها بندهای دستها
تصویری از ازناد
تصویر ازناد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسناد
تصویر اسناد
نسبت دادن، منسوب کردن، منسوب کردن حدیث به کسی، در دستور زبان علوم ادبی نسبت دادن گزاره به نهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
سندها، در علم حقوق نوشته های که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند، جمع واژۀ سند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجناد
تصویر اجناد
جندها، لشگرها، جمع واژۀ جند
فرهنگ فارسی عمید
قصبه ایست در قبلۀ کوه سبلان، که فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساس__انی ساخ-ت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروزمی خواندند. (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 83)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازناوه. ناحیه ای است از نواحی همدان. (برهان) (مؤید الفضلاء) (سروری) (آنندراج). قلعه ای است از ناحیۀ اجم از نواحی همدان و از آنجاست ابوالفضل عبدالکریم بن احمد الازناوی معروف به بآری، فقیه شافعی. (معجم البلدان). و رجوع به ازناوه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زبد، شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد، مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی). کمان ابرو. (زوزنی). آنک ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: زجّاء. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، زج ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(گَ شِ)
اندازه کردن. (منتهی الارب). اندازه گرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زاد. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ زَ)
گمان بردن بکسی نیکی یا بدی را.
لغت نامه دهخدا
شیر دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ اَ)
برگ برآوردن گرفتن درخت: ازنم الشجر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تنگی کردن در نفقه بر عیال خود. (منتهی الارب). تقتیر. تضییق بر عیال
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ)
ملتجی و مضطر کردن. (منتهی الارب). الجاء. (از قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جند. لشکرها. عساکر: او را بکلی با اتباع و اولاد و اشیاع و اجناد... نیست گردانید. (جهانگشای جوینی). وجوه قوّاد و محتشمان اجناد هر کس که بخدمت سلطان مبادرت نمودند. (جهانگشای جوینی). جمعی از افراد و اجنادملک زوزن آنجا مانده بودند. (جهانگشای جوینی). به دارالملک غزنه آمد تا چند روز جیاد و اجناد را آسایش دهد. (ترجمه تاریخ یمینی). ناصرالدین سبکتکین با کثرت آن سواد و غلبۀ آن اجناد حرکت کرد و بطوس آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). بموازات رایات سلطان آمد مغروربکثرت سواد و غلبۀ حشم و اجناد خویش و از نصرت مقابله و تأیید باری... غافل. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ جنن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هند، به معنی گلۀ شتر و جز آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خورنده تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الناس هوسی و الزمان اهوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سند.
- اسناد بهادار، اوراقی که دارای ارزش مالی هستند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی درپی قی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیاپی قی کردن: اعند فلان فی قیئه، اتبع بعضه بعضاً. (از اقرب الموارد) ، درآوردن حجتهای دشوار بر کسی: اعوص علیه اعواصاً، درآورد بر وی... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدرآوردن حجتهای مشکل که از آن نتوان درآمدن: اعوص علی فلان، ادخل علیه من الحجج ما عسر مخرجه منه. (از اقرب الموارد) ، سخن دشوارمعنی آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن سخت دشوار آوردن. (از اقرب الموارد) ، غامض ساختن منطق: اعوص فی المنطق، غمضه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نسبت کردن به. بازخواندن به. بستن به:
مدار باکرمش بیم از گنه مخلص
دگر به خویشتن اسناد این گناه مده.
مخلص کاشی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازهاد
تصویر ازهاد
اندازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناد
تصویر زناد
دمچه، ژند، (چخماق تفنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناد
تصویر احناد
می آبیدن: آب کردن درمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجناد
تصویر اجناد
جمع جند، از پارسی گندها سپاهان لشکرها، جمع جند. لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
اوراقی که دارای ارزش مالی باشد، سند، اسناد بها دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
در افتادن، پیاپی هراشیدن (هراش استفراغ)، خوی ریختن، بند نیامدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افناد
تصویر افناد
گول شدن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجناد
تصویر اجناد
جمع جند، لشکرها، سپاهیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
((اِ))
نسبت دادن چیزی به کسی، منسوب کردن حدیث به کسی
فرهنگ فارسی معین