جدول جو
جدول جو

معنی ازن - جستجوی لغت در جدول جو

ازن
گازی سمّی، آبی رنگ و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعد و برق یا در اطراف ماشین های برق تولید می شود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروب ها به کار می رود
تصویری از ازن
تصویر ازن
فرهنگ فارسی عمید
ازن(اَ)
قلعه ای در جبال همدان. (معجم البلدان). و مؤلف مرآت البلدان گوید: گویا ((ازنا)) و ((ازناوه)) هم بنویسند
لغت نامه دهخدا
ازن(اِ زُ)
پدر ژازن که بسحر مدۀ جادوگر، جوانی از سر گرفت
لغت نامه دهخدا
ازن
گازی است که دارای بوی تند وزننده که هنگام رعد وبرق تشکیل می گردد (3O)
فرهنگ لغت هوشیار
ازن((اُ زُ))
ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایه بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست
فرهنگ فارسی معین
ازن
اعلام فسخ و یا پایان کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محلی در 419 هزارگزی طهران، میان مأمون و دربند، و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
موضعی در قول کثیر بن عبدالرحمن:
تأملت من آیاتها بعد اهلها
باطراف اعظام فأذناب أزنم
محانی آناء کأن ّ دروسها
دروس الجوابی بعد حول مجرّم .
و براء بجای زاء نیز روایت شده و ازنم، اکثر و اغلب است. (معجم البلدان) ، خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
رنجش. (برهان) (جهانگیری) (شعوری). رنجیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
فربه. (منتهی الارب). سمین
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ زند، دراز شدن، چنانکه نخل. (منتهی الارب) ، صاحب غورۀ رنگین شدن خرما. (از منتهی الارب) ، ازهاء بسر، رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب). سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن جشم. پدر بطنی است از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بطنی است از بنی یربوع. (منتهی الارب) ، پر کردن خنور را. (منتهی الارب). پرکردن اناء. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، درگذرانیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب). تیر از نشانه ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. (منتهی الارب) ، شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره، مغزآکنده شدن استخوان: ازهق العظم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بعیرٌ ازنم، شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث: زنماء. (منتهی الارب) ، قریب گردانیدن. نزدیک کردن: ازهف الیه الطعنه، نزدیک وی گردانید نیزه را، دروغ آوردن: ازهف له حدیثاً، دروغ آورد برای او، زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن: ازهف الخبر،زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد، خوار داشتن، خیانت کردن، افکندن ستور کسی را، شگفت داشتن بچیزی: ازهفت فلانه الیه، اذا اعجبته، بشگفت آمد فلان زن، او را، بشگفت آوردن کسی را، زود کشتن. هلاک گردانیدن: ازهفت علیه، خسته را کشتن. ازآف. ازعاف، برآغالیدن: ازهف بالشّر، بردن چیزی را. ببردن، نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی، بسوی بدی شتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ نی ی)
منسوب به ذویزن. یزنی. یزانی. ازانی.
- رمح ازنی، نیزۀ راست منسوب بذی یزن، و هو ملک من ملوک حمیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازط
تصویر ازط
کج زنخ، کوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازش
تصویر ازش
ازاو از آن: (ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازر
تصویر ازر
پیرامون، نیرو، ناتوانی، پشتیبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازج
تصویر ازج
ساختمان دراز سغ بی ادب، شوخ، ابروی کشیده، شترلنگ دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازت
تصویر ازت
گازی بی رنگ و بو که چهار پنجم هوا را تشکیل می دهد، نیتروژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکن
تصویر ازکن
زیرک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
شاخه های کوچک که بر تنه شاخه های بزرگ میروید ترکه شاخ خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازل
تصویر ازل
همیشگی، دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازین
تصویر ازین
از چیز معهود یا مذکور ازین زین من هذا، مثل این مانند این: (و از آن امیرالمومنین هم از این معانی بود) (بیهقی)، برای اشاره وصف جنسی بکار میرود و غالبا پس از اسم یا صفتی که بعد از آن قرار میگیر یای نکره میاورند از این نوع از این قسم از این گونه: (از این مه پاره ای عابد فریبی م یک پیکری طاوس زیبی) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنب
تصویر ازنب
رنجش، رنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنگ
تصویر ازنگ
آژنگ، روی و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
جامه وارونه، میوه کال ونارس
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره، مجدد، مجدداً، مکرر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی