جدول جو
جدول جو

معنی ازمت - جستجوی لغت در جدول جو

ازمت
(اَ مَ)
آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس، ای اوقرهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذمت
تصویر اذمت
حقوق، حرمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازت
تصویر ازت
نیتروژن، عنصر گازی بی رنگ و بی بو که تقریباً چهارپنجم هوا را تشکیل می دهد و در تهیۀ مواد منفجره و کودهای شیمیایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امت
تصویر امت
پیروان یک پیغمبر، گروهی از مردم، جماعت
امت مرحومه: مسلمانان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ مَ)
سختی.
لغت نامه دهخدا
(اُزْ زَ)
جمع واژۀ آزم. دندانهای نیش
لغت نامه دهخدا
(گِ وُ)
سخت گزیدن بتمام دهن. (منتهی الارب) ، بلا، امر بد و قبیح. ج، ازامع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندازه گرفتن. تقدیر. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب).
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
آهسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). آهستگی و وقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توقر. (اقرب الموارد). آهستگی در وقار. (از متن اللغه). سالمند و باوقار بودن. (از المنجد). و رجوع به توقر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گویند کمیت مصغر آن است مانند زهیر و ازهر. (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه انگشت زائد دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) (برهان) (جهانگیری). خروش. آوا.
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
رجوع به حزمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ مَ)
رنج و سختی.
لغت نامه دهخدا
(اَ زِمْ مَ)
جمع واژۀ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمۀ انام.. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
گویند نام بیابانی است. بعضی گویند نام مکان بی آب و علفی است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
یقال: ترکته ببلده اصمت و بوحش اصمت و بصحراء اصمت، و اصمته بقطع همزه و وصل آن، گذاشتم او را در بیابان خالی ازمونس و یار یا بجایی که معلوم نمیشود که کجاست. و آن غیرمنصرف است بعلت علمیت و وزن فعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و یاقوت آرد:نام علمی است برای دشتی بهمین صورت. راعی گوید:
اشلی سلوقیه باتت و بات بها
من وحش اصمت فی اصلابها اود.
و برخی گفته اند علم بصورت ’وحش اصمت’ است، یعنی هر دو کلمه با هم اسم خاص باشند. و ابوزید گوید: گویند وی را به وحش اصمت ملاقات کردم، یعنی بجایگاهی قفر. و کلمه اصمت منقول از فعل امر خالی از ضمیر است و همزۀ آنرا بدین سبب قطع قرار دادند تا بر جریان غالب اسامی باشد و همه چیزهائی که به فعل امر نامیده شوند بهمین سان دارای همزۀ قطع باشند و علت مکسور بودن همزۀ آن اینست که یا لغتی (لهجه ای) است که هنوز ما آنرا درنیافته ایم و یا در هنگام نامگذاری از اصمت بضم که منقول از مضارع این فعل است حرکت آن تغییر داده شده است و یا مجرد مرتجلی است که با لفظ امر بمعنی اسکت (خاموش شو) موافق است. و چه بسا که نامگذاری این دشت بدین فعل برای غلبه است ازین رو که مرد بهمراه خود هنگام پیمودن آن پیوسته گوید: اصمت، تا آوایی از آنان شنیده نشود و از شدت بیم در آن دشت هلاک نشوند. (از معجم البلدان) ، بمجاز، دلبران. معشوقگان:
سعدی علم شد در جهان صوفی ّ و عامی گو بدان
ما بت پرستی میکنیم آنگه چنین اصنام را.
سعدی.
رجوع به صنم و بت شود، و در تداول حکمت اشراق، اصنام یا ارباب اصنام را مرادف مثل آرند. سهروردی در ذیل عنوان مثل افلاطونی گوید: آیا شما اعتراف نکرده اید که صورت جوهر با اینکه عرض است در ذهن حاصل می آید، چنانکه گفته اید هر شی ٔ را وجودی در اعیان و وجودی در اذهان است ؟ پس هرگاه روا باشد که حقیقت جوهری در ذهن حاصل آید با اینکه عرض باشد، روا خواهد بود که در عالم عقلی ماهیت ها بذات خود قائم باشند و آنها را در این عالم اصنامی باشد که بذات خود قائم نباشند، چه آنها برای کمال غیر خود باشند و کمال ماهیت های عقلی را ندارند چنانکه مثل ماهیت های خارج از ذهن از جوهرها در ذهن حاصل آیند ولی به ذات خود قائم نباشند، چه آنها کمال یا صفتی برای ذهن اند و دارای آنچنان استقلالی همانند ماهیت های خارج نیستند تا به ذات خود قائم باشند. (از حکمت اشراق ص 92). و در ص 159 آرد: و هرچند استعمال مثال در نوع مادی یا صنم فزونی یابد، چنانکه گویی بدان اختصاص یافته است، همانا در رب النوع بکار رفته است، زیرا هر یک از آن دو در حقیقت از وجهی مثالی برای دیگریست، چه همچنانکه صنم مثالی برای رب صنم در عالم حس است همچنین رب صنم مثالی برای صنم در عالم عقل است، و بهمین سبب ارباب اصنام را مثل خوانند. رجوع به ص 143 و 156 و 166 و 177 و 224 و 205 همان کتاب و مثل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
رجوع به ادمه شود
لغت نامه دهخدا
(اُزُ)
انگور. (غیاث اللغات) :
آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب، خواهم ازم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَرَ)
موضعی در انزان، کوه هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ازم. و گروهی بدان نسبت دارند. رجوع به ازم و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
یکبار خوردن بسیری.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازت
تصویر ازت
گازی بی رنگ و بو که چهار پنجم هوا را تشکیل می دهد، نیتروژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمت
تصویر زمت
زغن از پرندگان خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امت
تصویر امت
جماعتی که به سوی ایشان پیامبری آمده باشد، پیروان انبیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزمت
تصویر تزمت
آهسته شدن و وقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازت
تصویر ازت
((اَ زُ))
نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه. در آب بسیار کم حل می شود. علاوه بر هوا در سفیده تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امت
تصویر امت
((اُ مّ))
پیروان، گروه، جمع امم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امت
تصویر امت
دین وری
فرهنگ واژه فارسی سره
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی خوراکی، قازیاقی
فرهنگ گویش مازندرانی