جدول جو
جدول جو

معنی ازلگ - جستجوی لغت در جدول جو

ازلگ
گیاهی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازگل
تصویر ازگل
بی تربیت، احمق و خشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الگ
تصویر الگ
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جل وزغ، چغزپاره، چغزواره، آلگ، جامۀ غوک، بزغسمه، غوک جامه، جغزواره، بزغمه، گاوآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازلی
تصویر ازلی
مربوط به ازل، برای مثال سعادت ازلی با تو روز و شب همبر/ خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار (مسعودسعد - ۲۳۲)ویژگی آنچه ابتدا نداشته و همیشه بوده و خواهد بود، خداوندی، الهی مثلاً حکمت الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
شاخه ای که از درخت خرما یا تاک ببرند، اژغ، آژغ، ازغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازل
تصویر ازل
آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا
زلل، در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند، لغزیدن و افتادن، از حق و صواب منحرف گشتن، لغزش، خطا، کمی، نقصان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ)
همیشگی. (منتهی الارب) (غیاث) (السامی فی الاسامی) (دستوراللغه) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از زلق. لغزان تر. لغزنده تر. زلق تر
لغت نامه دهخدا
(اَ زَل ل)
مرد شتاب.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ازول
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کذب. دروغ. (مهذب الاسماء) : ما فی حبی ازل ٌ، ای کذب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ جُمْ)
بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). حبس، روزگار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). روزگار پر از شداید. روزگار سخت. (اقرب الموارد) ، بلای بد. سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
ازگیل. و در لاهیجان، کلاردشت و گرگان بنام کنوس، کنس، کندز، و در کتول باسم کندس نامیده میشود. و رجوع به ازگیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاخ خرد. شولان. ترکه: بر هر شاخ هزارهزار ازگ است، و بر هر ازگی هزارهزار برگ. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 177 س 7). رجوع به ازغ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ گُ)
یکی از قرای شمیران واقع در مشرق درّۀ دارآباد، ازلرد دوم، پادشاه انگلستان (978- 1016 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ازل. (غیاث اللغات). که اول ندارد از حیث زمان. آنکه ابتدا ندارد. (مؤید الفضلاء). هرگزی. قدیم. دیرینه. مقابل ابدی، دیرینه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آمدن روزگار بر کسی. (منتهی الارب) ، انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح حفاران، صد ذراع مکسّره، و مثال آن ده ذراع طول در دو ذراع عرض در پنج ذراع عمق است که صد ذراع مکسره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ / اَ بَ لَ)
شرارۀ آتش. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
پیرو صبح ازل یعنی میرزایحیی نوری (متوفی 1330 هجری قمری). پسر میرزا عباس نوری معروف به میرزا بزرگ، صبح ازل رئیس فرقۀ اقلیت بابیۀ معروف به ازلیان بوده است. رجوع بصبح ازل و رجوع بوفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازل
تصویر ازل
همیشگی، دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
شاخه های کوچک که بر تنه شاخه های بزرگ میروید ترکه شاخ خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگل
تصویر ازگل
ازگیل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنگ
تصویر ازنگ
آژنگ، روی و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازل
تصویر ازل
((اَ زَ))
زمان بی ابتداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
ترکه، شاخ خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازلی
تصویر ازلی
((اَ زَ))
منسوب به ازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
((اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
بی آغاز، سرمدی، همیشگی
متضاد: ابد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابدی، جاودانه، دیرین، دیرینه، قدیم
متضاد: ابدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسلف
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاه و شاخه ی نورسته و تازه جوانه زده
فرهنگ گویش مازندرانی