مگیر. (دستور الفضلاء). مگیر و مکش. (اداه الفضلاء) (شعوری از محمودی). مؤلف مؤید الفضلاء و آنندراج گوید: در این لغت شبهه است که فارسی است یا ترکی، غالب آن است که ترکی است - انتهی. لکن در ترکی چنین کلمه ای نیست، دفع کردن. دور کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، گرانبار رفتن شتر: ازدعب البعیر بحمله. (منتهی الارب)
مگیر. (دستور الفضلاء). مگیر و مکش. (اداه الفضلاء) (شعوری از محمودی). مؤلف مؤید الفضلاء و آنندراج گوید: در این لغت شبهه است که فارسی است یا ترکی، غالب آن است که ترکی است - انتهی. لکن در ترکی چنین کلمه ای نیست، دفع کردن. دور کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، گرانبار رفتن شتر: ازدعب البعیرُ بحمله. (منتهی الارب)
کوه سپید سیاهی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر خاکستری رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کوه سپید سیاهی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر خاکستری رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنکه موی ابرو بسیار دارد. (مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. درازموی. مؤنث: زبّاء. (منتهی الارب). ج، زب ّ. (مهذب الاسماء).
بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنکه موی ابرو بسیار دارد. (مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. درازموی. مؤنث: زَبّاء. (منتهی الارب). ج، زُب ّ. (مهذب الاسماء).
اوسویوس. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: یکی از روحانیون مسیحی، مولد فلسطین. وی در بیت المقدس و انطاکیه تحصیلات خود را باتمام رسانید و از پیروان فلسفۀ افلاطون گردید، زمان حیات او 263- 340 میلادی است. این شخص کتب زیاد راجع بتاریخ عیسویت و قسطنطین اول امپراطور روم نوشته. کتاب او را راجع بامپراطور مزبور شبیه بکتاب کزنفون راجع بکوروش بزرگ (سیروپدی) میدانند. او را پدر تاریخ عیسویت خوانده اند. ازکتب تاریخی وی، کتابی است که در آن تاریخ کلیسا را از ابتدای ظهور مذهب عیسوی تا 324 میلادی شرح داده. وی از کتابخانه های مذهبی و دفترخانه های دولتی استفاده کرده و اسلوب انشاء وی را ستوده اند. ازب علاقه مند بود که علل وقایع را روشن کند و گذشته های دور را با اوضاع زمان خویش ارتباط دهد. کتاب او حاوی اطلاعات بسیار راجع بمشرق قدیم و ایران است. (ایران باستان ص 89)
اوسویوس. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: یکی از روحانیون مسیحی، مولد فلسطین. وی در بیت المقدس و انطاکیه تحصیلات خود را باتمام رسانید و از پیروان فلسفۀ افلاطون گردید، زمان حیات او 263- 340 میلادی است. این شخص کتب زیاد راجع بتاریخ عیسویت و قسطنطین اول امپراطور روم نوشته. کتاب او را راجع بامپراطور مزبور شبیه بکتاب کزنفون راجع بکوروش بزرگ (سیروپدی) میدانند. او را پدر تاریخ عیسویت خوانده اند. ازکتب تاریخی وی، کتابی است که در آن تاریخ کلیسا را از ابتدای ظهور مذهب عیسوی تا 324 میلادی شرح داده. وی از کتابخانه های مذهبی و دفترخانه های دولتی استفاده کرده و اسلوب انشاء وی را ستوده اند. ازب علاقه مند بود که علل وقایع را روشن کند و گذشته های دور را با اوضاع زمان خویش ارتباط دهد. کتاب او حاوی اطلاعات بسیار راجع بمشرق قدیم و ایران است. (ایران باستان ص 89)
آنچه از شاخهای درخت ببرند و پیرایش دهند. (برهان). آنچه ببرند از شاخه های درخت انگور. (مجمع الفرس سروری). جلمه. (برهان) (مجمع الفرس). شاخه های بریدنی درخت که بریده باشند. قصابه. آزغ. آژغ. آزوغ. آژوغ. و رجوع به آزغ و ازگ شود. لکن معنی ازغ در بیت ذیل شوخ و چرک است، و برای شاخ و شاخ درخت تمثل بدان غلط است: سوی آسمان کردش آن مرد روی بگفت ای خدا این تن من بشوی از این ازغها پاک کن مر مرا همه آفرین زآفرینش ترا. ابوشکور. و رجوع به اژغ شود، نشاط. (منتهی الارب)
آنچه از شاخهای درخت ببرند و پیرایش دهند. (برهان). آنچه ببرند از شاخه های درخت انگور. (مجمع الفرس سروری). جُلمه. (برهان) (مجمع الفرس). شاخه های بریدنی درخت که بریده باشند. قُصابه. آزُغ. آژغ. آزوغ. آژوغ. و رجوع به آزغ و ازگ شود. لکن معنی ازغ در بیت ذیل شوخ و چرک است، و برای شاخ و شاخ درخت تمثل بدان غلط است: سوی آسمان کردش آن مرد روی بگفت ای خدا این تن من بشوی از این ازغها پاک کن مر مرا همه آفرین زآفرینش ترا. ابوشکور. و رجوع به اژغ شود، نشاط. (منتهی الارب)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
ازغج. گیاهی است که بر درخت پیچد و آنرا بعربی عشقه خوانند. (برهان). پیچک. ازغنج. (رشیدی). فرغند: نهال قد من از عشق زرد شد آری درخت خشک شود چون بر او تند ازغچ. درویش سقا
اَزْغِج. گیاهی است که بر درخت پیچد و آنرا بعربی عشقه خوانند. (برهان). پیچک. ازغنج. (رشیدی). فرغند: نهال قد من از عشق زرد شد آری درخت خشک شود چون بر او تند ازغچ. درویش سقا
شدید. سخت: ازیب البأس. انّه لازیب البطش، او سخت گیر است. (منتهی الارب)، {{صفت مرکّب}} (اشارۀ وصف جنس) ازین گونه. ازین نوع. ازین قسم: بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راه بین بخردی. فردوسی. اندر این میانه هر جا که ازین بزرگی را یعقوب [لیث] عمل داده بود چون یعقوب اندرگذشت عصیان بدل اندر کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف کردند. (تاریخ سیستان). من [سلطان محمود] رواداشتمی... که این حق [ماتمداری بوصالح] بتن خویش گذاردمی اما مردمان ازین گویند و باشد که عیب کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). از کوه فرودآمد زین پیری نورانی. سنائی. کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین جان گرچه باشد نازنین هرگز بجانان کی رسد. سلمان ساوجی. چرخ گوید که کشم پیش تو درهای نجوم در زوایای ضمیر تو ازین بسیار است. وحشی. گر در خیبر بزور، بازوی حیدر گشاد بسکه ازین قلعه را سایۀ حق برگشاد. کاتبی. بسلامت نگذشته ست کسی از ره عشق صد ازین قافله در رهگذر ما زده اند. باقر کاشی. پوشیده مرقعند ازین خامی چند بگرفته ز طامات الف لامی چند نارفته ره صدق و صفا گامی چند بدنام کننده نکونامی چند. ؟ ، چقدر. چه اندازه.چه بسیار. چه مایه. رجوع به از این و زین شود، چنین. (غیاث اللغات بنقل از شرح گلستان خان آرزو) : ازین جائی ندیده ام، یعنی چنین جائی ندیده ام.رجوع به از این و زین شود
شدید. سخت: ازیب البأس. انّه لازیب البطش، او سخت گیر است. (منتهی الارب)، {{صِفَتِ مُرَکَّب}} (اشارۀ وصف جنس) ازین گونه. ازین نوع. ازین قسم: بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راه بین بخردی. فردوسی. اندر این میانه هر جا که ازین بزرگی را یعقوب [لیث] عمل داده بود چون یعقوب اندرگذشت عصیان بدل اندر کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف کردند. (تاریخ سیستان). من [سلطان محمود] رواداشتمی... که این حق [ماتمداری بوصالح] بتن خویش گذاردمی اما مردمان ازین گویند و باشد که عیب کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). از کوه فرودآمد زین پیری نورانی. سنائی. کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین جان گرچه باشد نازنین هرگز بجانان کی رسد. سلمان ساوجی. چرخ گوید که کشم پیش تو درهای نجوم در زوایای ضمیر تو ازین بسیار است. وحشی. گر در خیبر بزور، بازوی حیدر گشاد بسکه ازین قلعه را سایۀ حق برگشاد. کاتبی. بسلامت نگذشته ست کسی از ره عشق صد ازین قافله در رهگذر ما زده اند. باقر کاشی. پوشیده مرقعند ازین خامی چند بگرفته ز طامات الف لامی چند نارفته ره صدق و صفا گامی چند بدنام کننده نکونامی چند. ؟ ، چقدر. چه اندازه.چه بسیار. چه مایه. رجوع به از این و زین شود، چنین. (غیاث اللغات بنقل از شرح گلستان خان آرزو) : ازین جائی ندیده ام، یعنی چنین جائی ندیده ام.رجوع به از این و زین شود
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
ازغاب کَرْم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
موضعی در قول اخطل: أتانی و اهلی بالأزاغب أنه تتابع من آل الصریخ ثمالی. (معجم البلدان) ، لئیم، زشت روی، لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنان باریک بود. (منتهی الارب)
موضعی در قول اخطل: أتانی و اهلی بالأزاغب أنه تتابع من آل الصریخ ثمالی. (معجم البلدان) ، لئیم، زشت روی، لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنان باریک بود. (منتهی الارب)