جدول جو
جدول جو

معنی ازغب - جستجوی لغت در جدول جو

ازغب(اَ غَ)
صاحب زغب. پرزدار. مزغّب.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازغ
تصویر ازغ
شاخه ای که از درخت خرما یا تاک ببرند، اژغ، آژغ، ازگ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
مگیر. (دستور الفضلاء). مگیر و مکش. (اداه الفضلاء) (شعوری از محمودی). مؤلف مؤید الفضلاء و آنندراج گوید: در این لغت شبهه است که فارسی است یا ترکی، غالب آن است که ترکی است - انتهی. لکن در ترکی چنین کلمه ای نیست، دفع کردن. دور کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، گرانبار رفتن شتر: ازدعب البعیر بحمله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
چوزه های زردموی. (منتهی الارب). جوجه های سنگخوار (قطا) را زغب نامند. (از اقرب الموارد). ج ازغب و زغباء. (اقرب الموارد). رجوع به ازغب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
کوه سپید سیاهی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر خاکستری رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَب ب)
بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنکه موی ابرو بسیار دارد. (مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. درازموی. مؤنث: زبّاء. (منتهی الارب). ج، زب ّ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ زُب ب)
جمع واژۀ زب ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
دراز. طویل. ازیب
لغت نامه دهخدا
(اُ زِ)
اوسویوس. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: یکی از روحانیون مسیحی، مولد فلسطین. وی در بیت المقدس و انطاکیه تحصیلات خود را باتمام رسانید و از پیروان فلسفۀ افلاطون گردید، زمان حیات او 263- 340 میلادی است. این شخص کتب زیاد راجع بتاریخ عیسویت و قسطنطین اول امپراطور روم نوشته. کتاب او را راجع بامپراطور مزبور شبیه بکتاب کزنفون راجع بکوروش بزرگ (سیروپدی) میدانند. او را پدر تاریخ عیسویت خوانده اند. ازکتب تاریخی وی، کتابی است که در آن تاریخ کلیسا را از ابتدای ظهور مذهب عیسوی تا 324 میلادی شرح داده. وی از کتابخانه های مذهبی و دفترخانه های دولتی استفاده کرده و اسلوب انشاء وی را ستوده اند. ازب علاقه مند بود که علل وقایع را روشن کند و گذشته های دور را با اوضاع زمان خویش ارتباط دهد. کتاب او حاوی اطلاعات بسیار راجع بمشرق قدیم و ایران است. (ایران باستان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مرد کوتاه و ستبر وزیرک، چستی، شادمانی. خرمی، سبکی، رفتار مختلف، شر. بدی، کاری بزرگ. (منتهی الارب). ج، ازابی
لغت نامه دهخدا
جاری شدن آب: ازب الماء.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنچه از شاخهای درخت ببرند و پیرایش دهند. (برهان). آنچه ببرند از شاخه های درخت انگور. (مجمع الفرس سروری). جلمه. (برهان) (مجمع الفرس). شاخه های بریدنی درخت که بریده باشند. قصابه. آزغ. آژغ. آزوغ. آژوغ. و رجوع به آزغ و ازگ شود. لکن معنی ازغ در بیت ذیل شوخ و چرک است، و برای شاخ و شاخ درخت تمثل بدان غلط است:
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این ازغها پاک کن مر مرا
همه آفرین زآفرینش ترا.
ابوشکور.
و رجوع به اژغ شود، نشاط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَغْ غَ)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
چوزۀ موی ریزۀ زرد برآورده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
رنجش. (برهان) (جهانگیری) (شعوری). رنجیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
فربه. (منتهی الارب). سمین
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
ازغج. گیاهی است که بر درخت پیچد و آنرا بعربی عشقه خوانند. (برهان). پیچک. ازغنج. (رشیدی). فرغند:
نهال قد من از عشق زرد شد آری
درخت خشک شود چون بر او تند ازغچ.
درویش سقا
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نعت تفضیلی از رغبت. رغبت کننده تر. (آنندراج). راغب تر
لغت نامه دهخدا
(اِ یَب ب)
شدید. سخت: ازیب البأس. انّه لازیب البطش، او سخت گیر است. (منتهی الارب)،
{{صفت مرکّب}} (اشارۀ وصف جنس) ازین گونه. ازین نوع. ازین قسم:
بپرسید از زال زر موبدی
ازین تیزهش راه بین بخردی.
فردوسی.
اندر این میانه هر جا که ازین بزرگی را یعقوب [لیث] عمل داده بود چون یعقوب اندرگذشت عصیان بدل اندر کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف کردند. (تاریخ سیستان). من [سلطان محمود] رواداشتمی... که این حق [ماتمداری بوصالح] بتن خویش گذاردمی اما مردمان ازین گویند و باشد که عیب کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195).
از کوه فرودآمد زین پیری نورانی.
سنائی.
کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین
جان گرچه باشد نازنین هرگز بجانان کی رسد.
سلمان ساوجی.
چرخ گوید که کشم پیش تو درهای نجوم
در زوایای ضمیر تو ازین بسیار است.
وحشی.
گر در خیبر بزور، بازوی حیدر گشاد
بسکه ازین قلعه را سایۀ حق برگشاد.
کاتبی.
بسلامت نگذشته ست کسی از ره عشق
صد ازین قافله در رهگذر ما زده اند.
باقر کاشی.
پوشیده مرقعند ازین خامی چند
بگرفته ز طامات الف لامی چند
نارفته ره صدق و صفا گامی چند
بدنام کننده نکونامی چند.
؟
، چقدر. چه اندازه.چه بسیار. چه مایه. رجوع به از این و زین شود، چنین. (غیاث اللغات بنقل از شرح گلستان خان آرزو) : ازین جائی ندیده ام، یعنی چنین جائی ندیده ام.رجوع به از این و زین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نشاط. (مؤید الفضلاء). شادمانی. (منتهی الارب). خوشوقتی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازب. طویل. دراز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باد جنوب. (دستور اللغه). باد نکباء که میان صبا و جنوب وزد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ناکس کوتاه بالا و زشت هیأت فربه. (منتهی الارب). ستبر
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
موضعی در قول اخطل:
أتانی و اهلی بالأزاغب أنه
تتابع من آل الصریخ ثمالی.
(معجم البلدان) ، لئیم، زشت روی، لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنان باریک بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ غِ)
صبی زغب، کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. (ناظم الاطباء). صفت اززغب است به معنی دارای زغب. و رجوع به زغب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیب
تصویر ازیب
نشاط، شادمانی، خوشوقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدب
تصویر ازدب
ترکی مگیر و مکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعب
تصویر ازعب
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغاب
تصویر ازغاب
برگ نو آوردن: رز موی زرد بر آوردن جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنب
تصویر ازنب
رنجش، رنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغ
تصویر ازغ
شاخه هایی از درخت که برای پیرایش درخت می برند، چرک تن، اژغ
فرهنگ فارسی معین
بیماری صرع یا غش، اذیت و آزار
فرهنگ گویش مازندرانی