جدول جو
جدول جو

معنی ازغاد - جستجوی لغت در جدول جو

ازغاد
شیر دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
مردمان فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ زغفه و زغفه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی خرما در عراق و فلسطین: و بها (بالسافیه) رطب شبیه بالبرنی و الازاد بالعراق. (نخبه الدهر دمشقی ص 213)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به لغد شود، اندوختن و جمع کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به الفغدن و الفیدن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ وغد، به معنی ناکس و فرومایه:
فمتی تقر العین من ولدالزنا
و متی تطیب شمائل الاوغاد.
(جهانگشای جوینی).
رجوع به وغد شود، از پای درآوردن، دور گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زند
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ)
زیادت کردن. افزودن. (منتهی الارب) ، سختی. بلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زاد. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(گَ شِ)
اندازه کردن. (منتهی الارب). اندازه گرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زبد، شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد، مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی). کمان ابرو. (زوزنی). آنک ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: زجّاء. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، زج ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گمیز راندن شتر دفعهً دفعهً. بول انداختن شتر دفعه دفعه. (منتهی الارب). انداختن اشتر بول را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ وزغه. (منتهی الارب) (قطر المحیط). وزغان
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
یکی از بلوک تربت حیدری شامل 8 قریه و مساحت آن 5 فرسنگ مربع و عده تقریبی خانوار 1240 و عده تقریبی سکنه 6200 مرکز آن نیز ازغند. از سمت شمال محدود ببلوک ((رخ)) و از سمت مشرق به بلوک ((محولات)) و از جنوب و مغرب بترشیز. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 200)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ سِ)
به فراخ سال رسیدن. (منتهی الأرب). عیش خوش کردن. (آنندراج) ، فراوانتر
لغت نامه دهخدا
(زَغْ غا)
نهر زغاد، جوی بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغاد
تصویر ارغاد
فراخسالی (رودر روی خشکسالی)، خوشگذرانی، فراخروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغاب
تصویر ازغاب
برگ نو آوردن: رز موی زرد بر آوردن جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغاف
تصویر ازغاف
جمع زغفه، زره های نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغال
تصویر ازغال
آب ریختن آبگونه ریختن، دانه رسانیدن، خون جهیدن، شیردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناد
تصویر ازناد
جمع زند، بند دستها بندهای دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاد
تصویر زغاد
رود پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاد
تصویر ازهاد
اندازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوغاد
تصویر اوغاد
((اَ یا اُ))
جمع وغد، کم خردان، ابلهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ فارسی معین
ذغال
فرهنگ گویش مازندرانی