بی آرام و مضطرب کردن کسی را. بی آرام و مضطرب گردانیدن. (منتهی الأرب) : منوچهر (ابن قابوس) را بر محاربت و ارعاج او (قابوس بن وشمگیر) از آن نواحی تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
بی آرام و مضطرب کردن کسی را. بی آرام و مضطرب گردانیدن. (منتهی الأرب) : منوچهر (ابن قابوس) را بر محاربت و ارعاج او (قابوس بن وشمگیر) از آن نواحی تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زِفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
بی آرام شدن و از جای برکنده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). برانگیخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). برانگیخته شدن. و از جای شدن عضو. برانگیخته و برکنده شدن. (یادداشت مؤلف). جنبیدن و ازجایی بجایی رفتن و برخیزانیده شدن. (یادداشت لغت نامه) : سببی ضروری اتفاق افتاده است که انزعاج ایشان لازم شده است. (جهانگشای جوینی). بعد از این که کار او ثابت تر شود انزعاج او مشکل باشد. (جهانگشای جوینی).
بی آرام شدن و از جای برکنده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). برانگیخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). برانگیخته شدن. و از جای شدن عضو. برانگیخته و برکنده شدن. (یادداشت مؤلف). جنبیدن و ازجایی بجایی رفتن و برخیزانیده شدن. (یادداشت لغت نامه) : سببی ضروری اتفاق افتاده است که انزعاج ایشان لازم شده است. (جهانگشای جوینی). بعد از این که کار او ثابت تر شود انزعاج او مشکل باشد. (جهانگشای جوینی).