جدول جو
جدول جو

معنی ازعاج - جستجوی لغت در جدول جو

ازعاج
طرد کردن، بیرون کردن، حرکت دادن، جنباندن
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
فرهنگ فارسی عمید
ازعاج
(نَ / نِ)
از جای برکندن. از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). برخیزانیدن. (غیاث اللغات). جنبانیدن. (غیاث). قلع از مکان.
لغت نامه دهخدا
ازعاج
از جای بر انگیختن، بر خیزانیدن
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
فرهنگ لغت هوشیار
ازعاج
((اِ))
از جا برکندن، از جا برانگیختن، بریدن، فرستادن، بی آرام ساختن، راندن
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازواج
تصویر ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزعاج
تصویر انزعاج
از جا برکنده شدن، بی آرام شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
زنی که بر یک جای قرار نگیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سِ)
کشتن. برجای کشتن کسی را. (منتهی الارب). بزودی کشتن. برجای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کِشْوَ)
بی آرام و مضطرب کردن کسی را. بی آرام و مضطرب گردانیدن. (منتهی الأرب) : منوچهر (ابن قابوس) را بر محاربت و ارعاج او (قابوس بن وشمگیر) از آن نواحی تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
بنشاط آوردن. (منتهی الارب). فا نشاط آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در نشاط آوردن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
ترسانیدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زوج. جفتها. زنان. شوهران
لغت نامه دهخدا
(گَ پَ)
ازلاج باب، در بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن در. (منتهی الارب). ارتاج. (زوزنی) ، کوچ کردن، بر پای شدن چیزی، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب).
- ازلیمام ضحی، بلند برآمدن چاشت و روشن گردیدن روز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بی آرام شدن و از جای برکنده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). برانگیخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). برانگیخته شدن. و از جای شدن عضو. برانگیخته و برکنده شدن. (یادداشت مؤلف). جنبیدن و ازجایی بجایی رفتن و برخیزانیده شدن. (یادداشت لغت نامه) : سببی ضروری اتفاق افتاده است که انزعاج ایشان لازم شده است. (جهانگشای جوینی). بعد از این که کار او ثابت تر شود انزعاج او مشکل باشد. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا عَ)
خداوند شتران فربه شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بر خاک غلتیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین زده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آتش افروختن درهیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زیج: و کانت له (لابن الدّهان) الید الطولی فی النجوم و حل الازیاج. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انزعاج
تصویر انزعاج
بی آرام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعاف
تصویر ازعاف
خسته کشتن خسته را کشتن زبونکشی زخمی را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعاق
تصویر ازعاق
ترسانیدن، شور کردن، به آب شور رسیدن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعال
تصویر ازعال
شاد گرداندن شاداندن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعام
تصویر ازعام
امیدوارشدن، فرمانبرداری، آزمندکردن، جور در آمدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انزعاج
تصویر انزعاج
((اِ زِ))
از جا کنده شدن، بی آرام شدن
فرهنگ فارسی معین