جدول جو
جدول جو

معنی ازدر - جستجوی لغت در جدول جو

ازدر
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
فرهنگ فارسی عمید
ازدر
(اَ دَ)
از: از + در، درخور. سزاوار. لایق. (جهانگیری) (برهان). شایسته. مناسب. حری. زیبنده. زیبای. (برهان). برازنده. شایان. مخصوص. برای. بجهت:
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
بیاراستند ازدر جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای.
فردوسی.
جهان دید برسان باغ بهار
در و دشت و کوه و زمین پرنگار
همه کوه نخجیر و هامون درخت
جهان ازدر مردم نیکبخت.
فردوسی.
تن خویش را ازدر فخر کرد
نشستنگه خویش استخر کرد.
فردوسی.
که فرزند ماگشت پیروزبخت
سزای مهی ازدر تاج و تخت.
فردوسی.
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
که پهنای دشت ازدر جنگ بود.
فردوسی.
بدوگفت شمشیرزن سی هزار
ببر نامدار ازدر کارزار.
فردوسی.
کنون من ترا آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گرم ازدر شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی تو شوی.
فردوسی.
خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود
همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر.
فرخی.
آنک ازدر خسی است فروافکند بچاه
وآنک ازدر سری است نشاندش بر سریر.
فرخی.
زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آنرا زدری.
فرخی.
تو ازدر رزم نیستی جانا
ای ازدر بزم و ازدر گلشن.
فرخی.
از بسکه شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت
ای ازدر آنکه دل نیارد یادت
چندانکه مرا غم است شادی بادت.
ابوحنیفۀ اسکافی.
نه بر گزاف سکندر بیادگار نبشت
که اسب و تیغ و زن آمد، سه گانه، ازدر دار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
ای من رهی آن ماه که چه مست و چه هشیار
اندر بر عاشق زدر بوس و کنار است.
معزی.
ریش از پی کندن پیاپی
سر ازدر سیلی دمادم.
انوری.
صورت مردان طلب کزدر میدان بود
نقش بر ایوان چه سود رستم و اسفندیار.
خاقانی (دیوان ص 114).
کتف محمد ازدر مهر نبوتست
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
روز ازدر بزم است و شراب ازدر خوردن
هرچند چمن نیست کنون ازدر دیدار.
خاقانی.
کوه را زر چه سود بر کمرش
که شهان را زر ازدر کمر است.
خاقانی.
آن پرده ای که ازدر سلطان انجم است
آویختند بر در این کعبه آشکار.
خاقانی.
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کان براق ازدر میدان بخراسان یابم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 294).
آنکس که گرفت از در تو بیهده دوری
تا از در تو دور شده ازدر دار است.
؟
- ازدر... شدن، شایسته و لایق آن گردیدن:
بپروردی این شوم ناپاک را (سیاوش)
پدروار نسپردیش خاک را
همی داشتی تا برآورد پر
شد از مهر شاه ازدر تاج زر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ازدر
((اَ دَ))
سزاوار، شایسته، لایق
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازبر
تصویر ازبر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبیر، ازبرم، حفظ
ازبر داشتن: چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن
ازبر کردن: حفظ کردن و به خاطر سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازار
تصویر ازار
پایین هر چیز، ازاره
شلوار، لنگی که به کمر می بستند، لنگی، فوطه، هر چیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
روشن، درخشان، درخشان تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندر
تصویر اندر
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
در افسانه ها ماری بسیار بزرگ که از دهانش آتش بیرون می آمد، اژدها، در امور نظامی نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَرْ رَ)
یکی از مواضع استقرار ساخلو ابوخزیمه در طبرستان. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165 بخش انگلیسی) ، ازدلام رأس، بریدن سر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از از در
تصویر از در
سزاوار زیبا یق برازنده شایان: (فرستاد بر میمنه سی هزار گزیده سوار از در کارزار) (فردوسی) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر
تصویر اندر
درون، داخل، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر تیره تر، تیره رنگ، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
عمو، برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدر
تصویر اقدر
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزدر
تصویر جزدر
دنبه برشته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدب
تصویر ازدب
ترکی مگیر و مکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدف
تصویر ازدف
زالزالک زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدق
تصویر ازدق
راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ (مطلق)، صمغ درخت ارجنگ صمغ بادام کوهی که از آن حلوا پزند. یا ازدوی تازی. صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعر
تصویر ازعر
تنکموی، تنکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
بسیار روشن، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
مردبزرگ گوش بلبله گوش، چارشانه، گزنده آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
((اَ دَ))
سزاوارتر، شایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
((اَ دَ))
ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند، اژدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
((اَ هَ))
روشن تر، روشن، درخشان، ماه، سفید رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
تیره تر
فرهنگ واژه فارسی سره