جدول جو
جدول جو

معنی ازدب - جستجوی لغت در جدول جو

ازدب
ترکی مگیر و مکش
تصویری از ازدب
تصویر ازدب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخدب
تصویر اخدب
دراز خود سر دراز نادان
فرهنگ لغت هوشیار
کر پشت کج پشت کج پشت کوژ مرد کوژپشت آنکه سینه اش فرو شده و پشتش بر آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردب
تصویر اردب
پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیب
تصویر ازیب
نشاط، شادمانی، خوشوقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنب
تصویر ازنب
رنجش، رنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعب
تصویر ازعب
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ (مطلق)، صمغ درخت ارجنگ صمغ بادام کوهی که از آن حلوا پزند. یا ازدوی تازی. صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدق
تصویر ازدق
راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدف
تصویر ازدف
زالزالک زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدب
تصویر اهدب
دراز مژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدب
تصویر احدب
ویژگی کسی که سینه اش فرورفته و پشتش برآمده است، گوژپشت، برای مثال بس مبارز که زیر گرز تو کرد / پشت چون پشت مردم احدب (فرخی - ۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدب
تصویر احدب
((اَ دَ))
گوژپشت. کسی که پشتش قوز و برآمدگی داشته باشد، شمشیر کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردب
تصویر اردب
((اَ دَ))
پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع» و آن شصت و چهار من باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدو
تصویر ازدو
((اُ))
صمغ (مطلق). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدف
تصویر ازدف
زالزالک، زعرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدر
تصویر ازدر
((اَ دَ))
سزاوار، شایسته، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدباء
تصویر ازدباء
بارکردن از پس راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب
تصویر ادب
رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش، روش مناسب هر کار، تنبیه، مجازات، فرهنگ، فضل و معرفت، ادبیات، تربیت کردن، علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب
تصویر ادب
((اَ دَ))
فرهنگ، دانش، هنر، معاشرت، روش پسندیده، شرم، حرمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادب
تصویر ادب
Civility, Courtesy, Politeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
вежливость
دیکشنری فارسی به روسی
ввічливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
civilidade, cortesia, polidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
civilidad, cortesía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
civilité, courtoisie, politesse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
มารยาท , ความสุภาพ
دیکشنری فارسی به تایلندی