- ازدب
- ترکی مگیر و مکش
معنی ازدب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دراز خود سر دراز نادان
کر پشت کج پشت کج پشت کوژ مرد کوژپشت آنکه سینه اش فرو شده و پشتش بر آمده باشد
پیمانه بزرگ
نشاط، شادمانی، خوشوقتی
رنجش، رنجیدن
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
صمغ (مطلق)، صمغ درخت ارجنگ صمغ بادام کوهی که از آن حلوا پزند. یا ازدوی تازی. صمغ عربی
راست تر
زالزالک زعرور
دراز مژه
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹) ، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
ویژگی کسی که سینه اش فرورفته و پشتش برآمده است، گوژپشت، برای مثال بس مبارز که زیر گرز تو کرد / پشت چون پشت مردم احدب (فرخی - ۱۴)
زالزالک، زعرور
بارکردن از پس راندن
فرهنگ
بهره از هر چیز
رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش، روش مناسب هر کار، تنبیه، مجازات، فرهنگ، فضل و معرفت، ادبیات، تربیت کردن، علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
Civility, Courtesy, Politeness
вежливость
Höflichkeit
ввічливість
grzeczność
civilidade, cortesia, polidez
civiltà, cortesia
civilidad, cortesía
civilité, courtoisie, politesse
beleefdheid
มารยาท , ความสุภาพ