صمغ. صمغی است که از آن حلوا پزند. (سروری از نسخۀ میرزا). صمغی است که حلوای آن بغایت لطیف شود و منفعت دهد درد کمر را. (مؤید الفضلاء). صمغ درخت ارجن باشد که درخت بادام کوهی است و از آن حلوا پزند و مطلق صمغ را نیز گفته اند. (برهان). صعرور. - ازدوی ِ آلو، صمغالاجاص. - ازدوی ِ امرود، صمغالکمثری. - ازدوی ِ بادام، صمغاللوز. - ازدوی ِ تازی، صمغ عربی. (برهان). - ازدوی ِ خطمی، صمغالخطمی. - ازدوی ِ زیتون، اصطرک. - ازدوی ِ سداب،ثافیسا. - ازدوی ِ سماق، صمغ تتم، چادر
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
درخورِ، سزاوارِ، شایستۀ، برای مِثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد برِ او ازدرِ زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مِثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در