جدول جو
جدول جو

معنی ازدو

ازدو((اُ))
صمغ (مطلق). صمغ درخت ارجنگ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند
تصویری از ازدو
تصویر ازدو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ازدو

ازدو

ازدو
صمغ (مطلق)، صمغ درخت ارجنگ صمغ بادام کوهی که از آن حلوا پزند. یا ازدوی تازی. صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار

ازدو

ازدو
صمغ. صمغی است که از آن حلوا پزند. (سروری از نسخۀ میرزا). صمغی است که حلوای آن بغایت لطیف شود و منفعت دهد درد کمر را. (مؤید الفضلاء). صمغ درخت ارجن باشد که درخت بادام کوهی است و از آن حلوا پزند و مطلق صمغ را نیز گفته اند. (برهان). صعرور.
- ازدوی ِ آلو، صمغالاجاص.
- ازدوی ِ امرود، صمغالکمثری.
- ازدوی ِ بادام، صمغاللوز.
- ازدوی ِ تازی، صمغ عربی. (برهان).
- ازدوی ِ خطمی، صمغالخطمی.
- ازدوی ِ زیتون، اصطرک.
- ازدوی ِ سداب،ثافیسا.
- ازدوی ِ سماق، صمغ تتم، چادر
لغت نامه دهخدا

اردو

اردو
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار

ازدر

ازدر
درخورِ، سزاوارِ، شایستۀ، برای مِثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد برِ او ازدرِ زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مِثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
ازدر
فرهنگ فارسی عمید

اندو

اندو
اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
اندو
فرهنگ فارسی عمید

اردو

اردو
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
اردو
فرهنگ فارسی معین