جدول جو
جدول جو

معنی ازجاج - جستجوی لغت در جدول جو

ازجاج
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازواج
تصویر ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه گر، آبگینه ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه، آبگینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجاج
تصویر اجاج
شور و تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
طرد کردن، بیرون کردن، حرکت دادن، جنباندن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ پَ)
ازلاج باب، در بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن در. (منتهی الارب). ارتاج. (زوزنی) ، کوچ کردن، بر پای شدن چیزی، بلند برآمدن روز. (منتهی الارب).
- ازلیمام ضحی، بلند برآمدن چاشت و روشن گردیدن روز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زجل. حراره ها. تصنیف ها. قول ها
لغت نامه دهخدا
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیش راندن. نرم راندن (منتهی الارب) ، چنانکه باد ابر راو گاو گوسالۀ خود را: الریح تزجی السحاب و البقر تزجی ولدها، ای تسوقه.
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زوج. جفتها. زنان. شوهران
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
سخت شکافتن زمین را به فدان.
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
ازدجاج حاجب، تمام و تا دنبالۀ هردو چشم رسیدن ابرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مشعله، نام عمومی پادشاهان عمالقه بود، همچنان که سلاطین مصر را فراعنه میگفتند. (سفر اعداد 24:7 و کتاب اول سموئیل 15:8). و در تورات مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه نمود. چنان مینماید که برای ظلمهای فضیح که از دست وی جاری شده بود بدین عذاب هولناک مبتلا گردید. (کتاب سموئیل 15:33) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است از قرای خابران از نواحی سرخس. و یاقوت گوید گروهی از متأخرین بدان منسوبند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
از جای برکندن. از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). برخیزانیدن. (غیاث اللغات). جنبانیدن. (غیاث). قلع از مکان.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اجّه. سختیهای گرما
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ خوا / خا)
اضجاج قوم، فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان. (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیک وزیدن باد و گرد گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت برآمدن باد و غبار پراکندن آن. (از اقرب الموارد). بمعنای عج ّ و عجیج است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِنْ نِ)
حب انجاج، حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زیج: و کانت له (لابن الدّهان) الید الطولی فی النجوم و حل الازیاج. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
از جای بر انگیختن، بر خیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجاج
تصویر ابجاج
شادکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجاج
تصویر اضجاج
موییدن، آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
((زُ))
شیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
((اِ))
از جا برکندن، از جا برانگیختن، بریدن، فرستادن، بی آرام ساختن، راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
فرهنگ فارسی معین