مرکب از: ارددرستی و راستی و پارسائی + لان مزید مؤخر، اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران که در سنندج مسکن دارند. اهالی آن از دیگر طوایف بحسن خلق و جلادت امتیاز دارند.
مرکب از: ارددرستی و راستی و پارسائی + لان مزید مؤخر، اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران که در سنندج مسکن دارند. اهالی آن از دیگر طوایف بحسن خلق و جلادت امتیاز دارند.
نیزار و بیشه، قول صحیح آن است که نام دو شهر بوده است که در یهودا واقع بود، اولی در یوشع 15:34 و تحمیا 3:13و 11:30 در دشت همواری بود و دور نیست که همان زانوع باشد که بمسافت 14 میل به جنوب غربی اورشلیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، بستانی آرد: این شهر در زمین مسطحی واقع است و نام آن در ردیف شهرهائی آمده که فرزندان یهودا پس از غارت و ویرانی بابل بدان پناه برده اند مانند پریموث و صرعه، و چه بسا که زانوح همان زانوع باشد، اهالی این شهر در تعمیر معبد (هیکل) اورشلیم مساعدت کرده اند، (از دائره المعارف بستانی)
نیزار و بیشه، قول صحیح آن است که نام دو شهر بوده است که در یهودا واقع بود، اولی در یوشع 15:34 و تحمیا 3:13و 11:30 در دشت همواری بود و دور نیست که همان زانوع باشد که بمسافت 14 میل به جنوب غربی اورشلیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، بستانی آرد: این شهر در زمین مسطحی واقع است و نام آن در ردیف شهرهائی آمده که فرزندان یهودا پس از غارت و ویرانی بابل بدان پناه برده اند مانند پریموث و صرعه، و چه بسا که زانوح همان زانوع باشد، اهالی این شهر در تعمیر معبد (هیکل) اورشلیم مساعدت کرده اند، (از دائره المعارف بستانی)
شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار، ملا. منلا. عالم. طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان. معلم کتّاب. - آخوندبازی، توسل بحیل شرعی. آخوند نباشد درد و غم، گفتن، کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن
شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار، ملا. منلا. عالم. طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان. معلم کُتّاب. - آخوندبازی، توسل بحیل شرعی. آخوند نباشد درد و غم، گفتن، کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن
ازایراک. زیراکه. از این رو که: طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه. ناصرخسرو. مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان. ناصرخسرو. ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار. سنائی
ازایراک. زیراکه. از این رو که: طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه. ناصرخسرو. مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان. ناصرخسرو. ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار. سنائی
ازایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانش خوانند رسول نامۀ یزدانش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
اَزایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانْش خوانند رسول نامۀ یزدانْش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
زیرا که، (آنندراج)، بدان سبب که، از این رو که: دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک شهر جوانی پر از زر است و وشانه، ناصرخسرو، سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن بهتر بسی از پیشیاره، ناصرخسرو، پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک جهلت مثل عورت و پرهیز ازار است، ناصرخسرو، حلاج دکان گذاشت ایراک جز آتش در دکان ندیدست، خاقانی، ترا بمهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سروپا، خاقانی، نبازد بر جهان خاقانی ایراک جهان امروز چون اویی ندارد، خاقانی
زیرا که، (آنندراج)، بدان سبب که، از این رو که: دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک شهر جوانی پر از زر است و وشانه، ناصرخسرو، سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن بهتر بسی از پیشیاره، ناصرخسرو، پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک جهلت مثل عورت و پرهیز ازار است، ناصرخسرو، حلاج دکان گذاشت ایراک جز آتش در دکان ندیدست، خاقانی، ترا بمهره و حقه فریفتند ایراک چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سروپا، خاقانی، نبازد بر جهان خاقانی ایراک جهان امروز چون اویی ندارد، خاقانی
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود