جدول جو
جدول جو

معنی ازایراک - جستجوی لغت در جدول جو

ازایراک
(اَ زی)
مرکب از: ارددرستی و راستی و پارسائی + لان مزید مؤخر، اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران که در سنندج مسکن دارند. اهالی آن از دیگر طوایف بحسن خلق و جلادت امتیاز دارند.
لغت نامه دهخدا
ازایراک
زیرا که از این جهت که
تصویری از ازایراک
تصویر ازایراک
فرهنگ لغت هوشیار
ازایراک
حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که
تصویری از ازایراک
تصویر ازایراک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیراک
تصویر زیراک
مخفّف واژۀ زیرا که، ازیراک، برای این که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازایرا
تصویر ازایرا
ازیرا، از برای این، برای این، ازاین جهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازیراک
تصویر ازیراک
زیراکه، برای اینکه، ازاین روکه، ازاین جهت که، برای مثال طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو - ۳۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایراک
تصویر ایراک
زیراکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
از برای این، برای این، ازاین جهت، برای مثال بگو دل را که گرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲ - ۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ پَ / پِ)
ازورار. (زوزنی) (منتهی الارب). رجوع به ازورار شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زائرات. جمع واژۀ زائره است. رجوع به زائره شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ زایر به فارسی:
عطای تو بر زایران شیفته است
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به آژیراک شود، اصلاح کردن:اسا بین القوم، اصلاح کرد میان قوم. (منتهی الارب) ، اندوهگین شدن بر و به: اسا علیه و له
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نام اصلی ضحاک ماران است. (برهان). و آن محرف ازدهاک و اژی دهاک است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سخت خشمگین شدن. (منتهی الارب). غضب کردن تا آنجا که چشمها سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شِ کَ)
سخت خشم گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نیزار و بیشه، قول صحیح آن است که نام دو شهر بوده است که در یهودا واقع بود، اولی در یوشع 15:34 و تحمیا 3:13و 11:30 در دشت همواری بود و دور نیست که همان زانوع باشد که بمسافت 14 میل به جنوب غربی اورشلیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، بستانی آرد: این شهر در زمین مسطحی واقع است و نام آن در ردیف شهرهائی آمده که فرزندان یهودا پس از غارت و ویرانی بابل بدان پناه برده اند مانند پریموث و صرعه، و چه بسا که زانوح همان زانوع باشد، اهالی این شهر در تعمیر معبد (هیکل) اورشلیم مساعدت کرده اند، (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
رجوع به ازبئرار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ)
کم شدن موی. ازعرار.
لغت نامه دهخدا
شهرکیست بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد، آبادان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ زی)
شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار، ملا. منلا. عالم. طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان. معلم کتّاب.
- آخوندبازی، توسل بحیل شرعی.
آخوند نباشد درد و غم، گفتن، کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازایراک. زیراکه. از این رو که:
طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک
طاعت و علم است بند و قید زمانه.
ناصرخسرو.
مر جان تو مرجان خدایست ازیراک
از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان.
ناصرخسرو.
ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک
ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی).
بدو گفت من دخت ده مهترم
ازیرا چنین خوب و گندآورم.
فردوسی.
چنان شاهزاده جوانرا بکشت
ازیرا جهان گشت با او درشت.
فردوسی.
همه داد کرد و همه داد دید
ازیرا که گیتی همه باد دید.
فردوسی.
چو دانا توانا بد و دادگر
ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر.
فردوسی.
همی گفت اگر من گنه کرده ام
ازیرا به بند اندر آزرده ام.
فردوسی.
تهمتن ز پیوندشان سر بتافت
ازیرا سزاوار خود کس نیافت.
فردوسی.
ستانی همی زندگانی مردم
ازیرا درازت بود زندگانی.
منوچهری.
تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند
بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند.
منوچهری.
دلم از غم همیشه ابردارد
ازیرا زین دو چشمم سیل بارد.
(ویس و رامین).
زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام
ازیرا یافته ست از هردوان کام.
(ویس و رامین).
ازیرا خامۀ یزدانش خوانند
رسول نامۀ یزدانش دانند.
ناصرخسرو.
با نیک بنیکی بکوش ازیرا
بد جز که سزاوار بد نباشد.
ناصرخسرو.
از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا
بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست.
سنائی.
بگو دل را که گرد غم نگردد
ازیرا غم بخوردن کم نگردد.
مولوی.
و رجوع به ازایرا شود
لغت نامه دهخدا
زیرا که، (آنندراج)، بدان سبب که، از این رو که:
دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و وشانه،
ناصرخسرو،
سخن باید که پیش آری خوش ایراک
سخن بهتر بسی از پیشیاره،
ناصرخسرو،
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهلت مثل عورت و پرهیز ازار است،
ناصرخسرو،
حلاج دکان گذاشت ایراک
جز آتش در دکان ندیدست،
خاقانی،
ترا بمهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سروپا،
خاقانی،
نبازد بر جهان خاقانی ایراک
جهان امروز چون اویی ندارد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است
ناصرخسرو
با درد توام خوش است زیراک
هم دردی و هم دوای دردی
سعدی
رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
ازیراکن. حرجول. حرجل (نوعی ملخ)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
مخفف زیراکه، بدلیل که، از این راه که از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
زیرا برای این از برای آن از آن جهت بدین سبب بدین علت بنابراین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازویرار
تصویر ازویرار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیراک
تصویر ازیراک
زیرا که ازایرا که ازاین رو که از این جهت که بدین سبب که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازایرا
تصویر ازایرا
زیرا برای این ازین جهت بدین سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
حرف ربط مرکب، زیرا، از آن جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایراک
تصویر ایراک
حرف ربط به معنای زیراک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
زیرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازیراک
تصویر ازیراک
حرف ربط مرکب، زیرا که، از این جهت که
فرهنگ فارسی معین
نام گورستانی قدیمی در جهت غرب دهکده ی کندلوس از آبادی های
فرهنگ گویش مازندرانی