راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلوش، مرس، قزل آغاجغ، قزل آغاج، آلش، قزل گز، الش، آلاش، راج، چلر، چهلر
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلوَش، مِرس، قِزِل آغاجِغ، قِزِل آغاج، آلَش، قِزِل گَز، اَلَش، آلاش، راج، چِلَر، چِهلَر
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست. - ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مهر برداشتن. طمث. تصرف. - ازاله شدن، دفع شدن. - ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست. - ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مُهر برداشتن. طمث. تصرف. - ازاله شدن، دفع شدن. - ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه: دو تن را بفرمود زورآزمای بکشتی که دارند با دیو پای برفتند شایسته مردان کار ببستندشان بر میانها ازار. فردوسی. بشنگل چنین گفت کای شهریار بفرمای تا من ببندم ازار چو با زورمندان بکشتی شوم نه اندر خرابی و مستی شوم. فردوسی. فرستاده آمد بر شهریار ز بیخ گیا بر میانش ازار. فردوسی. ازار از یکی چرم نخجیر بود گیا خوردن و پوشش آژیر بود. فردوسی. به آیین خویش از گیا بست ازار خروشان شد از پیش یزدان بزار. اسدی. از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه. انوری. مسعود قزل، مست نه ای هشیاری یک دم چه بود که مطربی بگذاری زر بستانی ازار کی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری. بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح کاحرام را ازار سپید است در خورش. خاقانی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار). ، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه: دو تن را بفرمود زورآزمای بکشتی که دارند با دیو پای برفتند شایسته مردان کار ببستندشان بر میانها ازار. فردوسی. بشنگل چنین گفت کای شهریار بفرمای تا من ببندم ازار چو با زورمندان بکشتی شوم نه اندر خرابی و مستی شوم. فردوسی. فرستاده آمد بر شهریار ز بیخ گیا بر میانش ازار. فردوسی. ازار از یکی چرم نخجیر بود گیا خوردن و پوشش آژیر بود. فردوسی. به آیین خویش از گیا بست ازار خروشان شد از پیش یزدان بزار. اسدی. از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه. انوری. مسعود قزل، مست نه ای هشیاری یک دم چه بود که مطربی بگذاری زر بستانی ازار کی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری. بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح کاحرام را ازار سپید است در خورش. خاقانی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار). ، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
آلاش. راش. زان. بشجیر عیش السیاح. شجرهالنبع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و نور و کجور دیده میشود. این درخت بیشتر در نقاط مرتفع کوهستانی میروید و در جنگلهای نور که تا 2000 متر بالا میرود میروید و در آستارا که تا 650 متر ارتفاع پائین می آید. (درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 19 ذیل راش). اسامی بومی این درخت: در گیلان و شهسوارو کلارستاق و کجور، راش. در نور، چلر، چلهر. در مازندران، مرس. در منجیل، راج. در کوه درفک و طوالش، الاش و لاش و الوش و لوش، در گرگان رود، قزل آغاج. در آستارا، قزل گز (درختان جنگلی ایران ص 104) خاس. راج. کنگه منزل
آلاش. راش. زان. بُشجیر عیش السیاح. شجرهالنَبَع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و نور و کجور دیده میشود. این درخت بیشتر در نقاط مرتفع کوهستانی میروید و در جنگلهای نور که تا 2000 متر بالا میرود میروید و در آستارا که تا 650 متر ارتفاع پائین می آید. (درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 19 ذیل راش). اسامی بومی این درخت: در گیلان و شهسوارو کلارستاق و کجور، راش. در نور، چِلَر، چِلهَر. در مازندران، مِرس. در منجیل، راج. در کوه درفک و طوالش، اَلاش و لاش و اَلوش و لوش، در گرگان رود، قزل آغاج. در آستارا، قِزِل گُز (درختان جنگلی ایران ص 104) خاس. راج. کنگه منزل
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
شاپور ذوالاکتاف، شهر کرخه کرد و از آنجا بزیر زمین اندر راه کرد که سوار بگندیشاپور رفتی، و بسیار قلعه ها کرد و از جمله قلعۀ ازان و آنرا مؤبدان گفته اند و بر آنجا سرایها ساخته اند سخت بزرگ و خزینه و فرزندان برین قلعه بودند بوقت غلبۀ رومیان و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر قلعۀ شاپوری گویند، و من این همه برأی العین دیده ام. (مجمل التواریخ و القصص ص 67). حمزه گوید: بنی عده مدن منها برزخ شابور و هی عبکراو ازان خره شابور و هی السوس (ص 37) و ظاهراً کلمه انزان است. (بهار مجمل التواریخ ص 67)
شاپور ذوالاکتاف، شهر کرخه کرد و از آنجا بزیر زمین اندر راه کرد که سوار بگندیشاپور رفتی، و بسیار قلعه ها کرد و از جمله قلعۀ ازان و آنرا مؤبدان گفته اند و بر آنجا سرایها ساخته اند سخت بزرگ و خزینه و فرزندان برین قلعه بودند بوقت غلبۀ رومیان و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر قلعۀ شاپوری گویند، و من این همه برأی العین دیده ام. (مجمل التواریخ و القصص ص 67). حمزه گوید: بنی عده مدن منها برزخ شابور و هی عبکراو ازان خره شابور و هی السوس (ص 37) و ظاهراً کلمه انزان است. (بهار مجمل التواریخ ص 67)
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
اباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند: اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی چه لازم است که جور و جفا کشم چندین بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین. و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
اُباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند: اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی چه لازم است که جور و جفا کشم چندین بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین. و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
ابن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت. وی با سلامه بن انمار تزویج کرد و امّاربن أراش فرزند ایشان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء3 ص 312 شود، اراعه حنطه، پاکیزه شدن گندم، اراعت ابل، گوالیدن و بسیاربچه شدن شتران. بسیار شدن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی)
ابن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت. وی با سلامه بن انمار تزویج کرد و امّاربن أراش فرزند ایشان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء3 ص 312 شود، اراعهِ حنطه، پاکیزه شدن گندم، اراعت اِبِل، گوالیدن و بسیاربچه شدن شتران. بسیار شدن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی)
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل