جدول جو
جدول جو

معنی ازاش - جستجوی لغت در جدول جو

ازاش
دعوا، برخورد سخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاش
تصویر الاش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلوش، مرس، قزل آغاجغ، قزل آغاج، آلش، قزل گز، الش، آلاش، راج، چلر، چهلر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازار
تصویر ازار
پایین هر چیز، ازاره
شلوار، لنگی که به کمر می بستند، لنگی، فوطه، هر چیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
گلوگیر شدن. (شعوری ج 2 ورق 320)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از خرما. رجوع به ازاد شود
لغت نامه دهخدا
دور کردن. ازاله
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
نام مدینۀ صنعا. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ فُ)
از. ازیز. سخت جوشیدن: ازّت القدر.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست.
- ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مهر برداشتن. طمث. تصرف.
- ازاله شدن، دفع شدن.
- ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه:
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.
فردوسی.
بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم.
فردوسی.
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.
فردوسی.
ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.
فردوسی.
به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.
اسدی.
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
ابوالمعالی رازی.
رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه.
انوری.
مسعود قزل، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری.
انوری.
بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش.
خاقانی.
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار).
، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی خرما در عراق و فلسطین: و بها (بالسافیه) رطب شبیه بالبرنی و الازاد بالعراق. (نخبه الدهر دمشقی ص 213)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لازم گیرندۀ چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
مقابل و برابر شدن. (منتهی الارب). مقابله. (غیاث). برابر شدن چیزی با چیزی. (وطواط). موازات
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقابل. برابر. (منتهی الارب). حذاء. روبروی. رویاروی. قبال. تجاه.
لغت نامه دهخدا
شعوری مؤلف لسان العجم این کلمه را بنقل از مجمعالفرس به معنی برق نوشته است و ظاهراً مصحف درخش یا آذرخش است. رجوع به آذرخش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مرد متکبر فخار. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ زای یعنی زاء اخت راء
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آلاش. راش. زان. بشجیر عیش السیاح. شجرهالنبع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و نور و کجور دیده میشود. این درخت بیشتر در نقاط مرتفع کوهستانی میروید و در جنگلهای نور که تا 2000 متر بالا میرود میروید و در آستارا که تا 650 متر ارتفاع پائین می آید. (درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 19 ذیل راش). اسامی بومی این درخت: در گیلان و شهسوارو کلارستاق و کجور، راش. در نور، چلر، چلهر. در مازندران، مرس. در منجیل، راج. در کوه درفک و طوالش، الاش و لاش و الوش و لوش، در گرگان رود، قزل آغاج. در آستارا، قزل گز (درختان جنگلی ایران ص 104)
خاس. راج. کنگه منزل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سال قحطناک. (منتهی الارب) ، تخج برآوردن سگ. (منتهی الارب) ، رستن پشم، رستن نبات. (از منتهی الارب) ، طلع. (تاج العروس). دمیدن و روئیدن و سر زدن پشم، آمادۀ شر وبدی شدن مرد. (منتهی الارب). تهیاء. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
لغت نامه دهخدا
شاپور ذوالاکتاف، شهر کرخه کرد و از آنجا بزیر زمین اندر راه کرد که سوار بگندیشاپور رفتی، و بسیار قلعه ها کرد و از جمله قلعۀ ازان و آنرا مؤبدان گفته اند و بر آنجا سرایها ساخته اند سخت بزرگ و خزینه و فرزندان برین قلعه بودند بوقت غلبۀ رومیان و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر قلعۀ شاپوری گویند، و من این همه برأی العین دیده ام. (مجمل التواریخ و القصص ص 67). حمزه گوید: بنی عده مدن منها برزخ شابور و هی عبکراو ازان خره شابور و هی السوس (ص 37) و ظاهراً کلمه انزان است. (بهار مجمل التواریخ ص 67)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند:
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین.
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آغاش و فراهم آورده.
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
شاد شدن. نشاط نمودن. نشاط. شادی
لغت نامه دهخدا
ابن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت. وی با سلامه بن انمار تزویج کرد و امّاربن أراش فرزند ایشان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء3 ص 312 شود، اراعه حنطه، پاکیزه شدن گندم، اراعت ابل، گوالیدن و بسیاربچه شدن شتران. بسیار شدن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اباش
تصویر اباش
جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاش
تصویر الاش
راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاز
تصویر ازاز
درخت کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازام
تصویر ازام
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاء
تصویر ازاء
((اِ))
مقابل، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازار
تصویر ازار
((اَ))
ازاره، ایزاره، هزاره، پایاب، قعر آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازار
تصویر ازار
((اِ))
زیرجامه، شلوار، دستار، فوطه
فرهنگ فارسی معین