جدول جو
جدول جو

معنی ازاربند - جستجوی لغت در جدول جو

ازاربند
بند شلوار
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
فرهنگ فارسی عمید
ازاربند
(اِ بَ)
همیان. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ازاربند
بند شلوار
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افزارمند
تصویر افزارمند
ابزارمند، آنکه به وسیلۀ ابزار کاری انجام می دهد، کارگری که با ابزار کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناربن
تصویر اناربن
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناربند
تصویر زناربند
کسی که زنار بر میان بندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
علیل، بیمار، دردمند، رنجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابزارمند
تصویر ابزارمند
کسی که به وسیلۀ ابزار کاری انجام می دهد، کارگری که با ابزار کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چهارپایان در فصل بهار و تابستان، جایی شبیه ایوان در خارج طویله که در فصل بهار و تابستان چهارپایان را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ بَ دَ)
عصی الراعی. (بحر الجواهر). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ بَ دَ / دِ)
به گفتۀ بلعمی لقب مهرنرسی از فرزندان اسفندیار است که یزدگرد اوّل ساسانی او را وزارت داد و بهرام گور نیز این شغل بدو سپرد و مردمان از وزارت او شادمان بودند. رجوع به تاریخ بلعمی ص 944 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنار بندنده. آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین). بت پرست. (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده... (آنندراج) :
برهمن زادۀ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.
حضرت شیخ (از آنندراج).
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ را)
شهری است از پس سیحون در پایان بلادشاش از جهتی پیوستۀ به ترکستان و آنجا سرحد و آخر بلاد اسلام درماوراءالنهر محسوب میشده، اهل این شهر جزء آخر این کلمه را بیفکنند و طرار و گاهی هم اطرار گویند. این شهر از اقلیم پنجم و طول آن 97 و نیم درجه و عرض آن 39 درجه و 35 دقیقه است. (معجم البلدان ج 6 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
افزاراومند. کسی که کارهائی را بوسیلۀ افزار و آلات انجام میدهد. کارگری که بوسیلۀ افزار کار می کند. کارگر و عمله که با افزار کار می کند. صنعت گر. آنکه با افزار کار کند. (از یادداشت دهخدا). این کلمه بجای لفظ ارتیزان فرانسه اختیار شده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صاحب آزار. علیل. بیمار. سقیم
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
مکان تابستانی که بالای او باز باشد و شبها اسبان در آنجا بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ودر محاوره جایی که اسبان را در موسم بهار در آنجا بندند. (آنندراج). طویلۀ بی سقف که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند. باربند. بهاربند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انارباذ. رستاقی از کورۀ اصفهان بوده است چنانکه حمزۀ اصفهانی آورده است. (التنبیه علی حدوث التصحیف ص 27). در ده ممنور از این رستاق آتشکده ای بوده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 240). و نیز رجوع به اناربار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ بَ)
موضعی در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی به نقل از ظهیرالدین مرعشی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کوهی در راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناربن
تصویر اناربن
درخت انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
صاحب آزار، علیل، بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزارمند
تصویر افزارمند
کسی که بوسیله افزاری کاری را انجام دهد آنکه با ابزار کار کند
فرهنگ لغت هوشیار
طویله بی سقفی که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند باربند باره بند، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد، خانه هواگیر ویژه فصل بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابزارمند
تصویر ابزارمند
((~. مَ))
پیشه ور، استادکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
نام بخشی از زمین های کشاورزی از دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
اتا+بند، بخش کردن آواز، در ناظم الاطبا بند به معنی گره ی نی، در
فرهنگ گویش مازندرانی