ازاله. ازالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. ازال. زیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
اِزاله. اِزالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. اِزال. زَیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون واوی باشد، تیز دادن. (ناظم الاطباء). باد دادن: افاخ الرجل افاخه، خرجت منه ریح. (از اقرب الموارد). باد رها کردن. (المصادر زوزنی). گند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء و اجزاء شود
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون واوی باشد، تیز دادن. (ناظم الاطباء). باد دادن: افاخ الرجل افاخه، خرجت منه ریح. (از اقرب الموارد). باد رها کردن. (المصادر زوزنی). گند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء و اجزاء شود
ازاحت. دور گردانیدن. (زوزنی). دور گردانیدن از جای. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). ازاخه: ازاح الشی ٔ، ازاغه من موضعه و نحاه. (تاج العروس) ، مئزر. شلوار و مثل آن. (مؤید الفضلاء)
اِزاحَت. دور گردانیدن. (زوزنی). دور گردانیدن از جای. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). اِزاخَه: ازاح الشی ٔ، ازاغه من موضعه و نحاه. (تاج العروس) ، مئزر. شلوار و مثل آن. (مؤید الفضلاء)
میل دادن از راستی و حق. کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). امالۀ از طریق. بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). از راه راست بگردانیدن. (مؤید الفضلاء). بچسپانیدن
میل دادن از راستی و حق. کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). اِمالۀ از طریق. بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). از راه راست بگردانیدن. (مؤید الفضلاء). بچسپانیدن
گرد چیزی گشتن. - اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
گرد چیزی گشتن. - اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وَتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مُذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
موضعی است که درآن مسلمانان را در خلافت ابی بکر جنگ واقع شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یوم...، نام موضعی است که در آن بعهد ابی بکر مسلمانان را با اسد و غطفان وقعه ای رخ داد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود، حلزون. (ناظم الاطباء)
موضعی است که درآن مسلمانان را در خلافت ابی بکر جنگ واقع شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یوم...، نام موضعی است که در آن بعهد ابی بکر مسلمانان را با اسد و غطفان وقعه ای رخ داد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود، حلزون. (ناظم الاطباء)