جدول جو
جدول جو

معنی ازاخه - جستجوی لغت در جدول جو

ازاخه(زَ / زِ)
دور کردن. یکسو گردانیدن. (منتهی الارب). ازاحه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازاله
تصویر ازاله
زایل کردن، از بین بردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
پایین دیوار که از قسمت های دیگر متمایز است و آن را با سنگ، آجر، کاشی یا موزاییک نماسازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ زْ / زِ)
ازاله. ازالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. ازال. زیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ هََ دَ / دِ)
نهان و اندک گردیدن: اخاخ العشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون واوی باشد، تیز دادن. (ناظم الاطباء). باد دادن: افاخ الرجل افاخه، خرجت منه ریح. (از اقرب الموارد). باد رها کردن. (المصادر زوزنی). گند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء و اجزاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بسیارروغن زیت شدن. بسیارزیت گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ اَ)
ازاحت. دور گردانیدن. (زوزنی). دور گردانیدن از جای. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). ازاخه: ازاح الشی ٔ، ازاغه من موضعه و نحاه. (تاج العروس) ، مئزر. شلوار و مثل آن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ پَ)
توشه دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ازار. چادر.
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
ازار. ایزار. ایزاره. هزاره. آن قسمت از دیواراطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خَ)
بزیارت برانگیختن کس را. (منتهی الارب). بر زیارت داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بزیارت بردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ / کِ)
میل دادن از راستی و حق. کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). امالۀ از طریق. بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). از راه راست بگردانیدن. (مؤید الفضلاء). بچسپانیدن
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
گوش داشتن. یقال: اصاخ له، ای استمع. (منتهی الارب). استماع و اصغاء. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). شنیدن و گوش داشتن. (آنندراج). فانیوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گوش فراداشتن. شنفتن. گوش دادن.
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ نَنْ دَ / دِ)
آراستن. زینت دادن. زیور کردن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ)
گرد چیزی گشتن.
- اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فروخوابانیدن شتر. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فروکش کردن. فروکشیدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بُ خَ)
موضعی است که درآن مسلمانان را در خلافت ابی بکر جنگ واقع شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یوم...، نام موضعی است که در آن بعهد ابی بکر مسلمانان را با اسد و غطفان وقعه ای رخ داد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود، حلزون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناخه
تصویر اناخه
شتر را خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاخه
تصویر اصاخه
نیوشیدن از میان بردن چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاحه
تصویر ازاحه
یا ازاحه امر. تمام کردن کار بانجام رسانیدن قضای امر
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
((اِ رِ))
آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
((اِ لِ))
طرد کردن، دور کردن، زایل کردن، از بین بردن، ازالت
فرهنگ فارسی معین
پاک سازی، تراشیدن، زایل، زدایش، زدودن، محو، نابود، نیست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی