خسته را کشتن: ازاءف علیه. (منتهی الارب). اجهاز، زیرجامه. شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). سروال. تنبان. (غیاث). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان. (برهان). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامۀ دوختۀ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد: همه چوب زر بود گوهرنگار نمد خز و دیبای چینی ازار. اسدی. پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است. ناصرخسرو. چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی. ناصرخسرو. واﷲ که از لباس جز از روی عاریت بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست. سنائی. در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده. سوزنی. از پاچۀ ازار من امروز خلق را بوی وزارت آید و هستم بزرگوار. سوزنی. چند در فکر جامه سر در جیب تا بکی ماندن به بند ازار. نظام قاری. عاقبت تا جامه در برها شدی گه قبا گه پیرهن گاهی ازار. نظام قاری. ابر مانند عروسیست سپیدش چادر آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار. نظام قاری. و رجوع به ازارپا شود، جامه. پوشش. پوشیدنی: همان تخت (طاقدیس) پرویز ده لخت بود جهان روشن از فر آن تخت بود... همه طاقها بسته بودی ازار ز خز و سمور از در شهریار. فردوسی. گفت چه بر سر کشیدی از ازار گفت کردم آن ردای تو خمار. مولوی. ، دستار. (غیاث اللغات). مندیل، ازاره. ایزار. هزاره: همه پایۀ تخت زرین بلور نشسته بر او شاه با فر و زور ازارش همه سیم و پیکرش زر نشانده بهر جای چندی گهر. فردوسی. خرامان همی رفت بهرام گور یکی خانه دید آسمانش بلور ازارش همه سیم و پیکرش زر بزر در نشانده فراوان گهر. فردوسی. ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422)، بن و تک آب. (جهانگیری) (برهان قاطع). پایاب. قعر آب: اندیشه در سواحل دریای جاه تو بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت. انوری. - ازار از پس (پی) چیزی بستن، درایستادن. آغاز کردن. کمر بستن. عزم انجام کاری کردن: خدایگان جهان مر نماز نافله را بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار. ابوحنیفۀ اسکافی. - ازار بر میان بستن، احتجاز. (تاج المصادر بیهقی). - ازار بر میخ آویختن، همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن: نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار. سوزنی. - ازار بستن (بربستن) ، پوشیدن جامه و شلوار: گل سرخ بر سر نهاد و ببست عقیقین کلاه و پرندین ازار. ناصرخسرو. - ، آراسته شدن. متحلی شدن: گرفتستند اکنون از من آزار چو از پرهیز بربستم ازاری. ناصرخسرو. چرا برنبندی ز دانش ازاری نداری بدل شرم ازین بی ازاری. ناصرخسرو. تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. - ازار پوشاندن، سروله. (دهار). - ازار پوشیدن، ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی). - ازارسخت کردن بر میان، احتباک. (تاج المصادر بیهقی). - ازار کشتی بانان، تنبان یعنی عورت پوش ملاحان. - در (اندر) ازار گرفتن، پوشانیدن به جامه و پوشش: چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت. مسعودسعد. ، حله. (دهار)
خسته را کشتن: اَزْاءَف َ علیه. (منتهی الارب). اِجهاز، زیرجامه. شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). سروال. تنبان. (غیاث). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان. (برهان). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامۀ دوختۀ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد: همه چوب زر بود گوهرنگار نمد خز و دیبای چینی ازار. اسدی. پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است. ناصرخسرو. چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی. ناصرخسرو. واﷲ که از لباس جز از روی عاریت بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست. سنائی. در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده. سوزنی. از پاچۀ ازار من امروز خلق را بوی وزارت آید و هستم بزرگوار. سوزنی. چند در فکر جامه سر در جیب تا بکی ماندن به بند ازار. نظام قاری. عاقبت تا جامه در برها شدی گه قبا گه پیرهن گاهی ازار. نظام قاری. ابر مانند عروسیست سپیدش چادر آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار. نظام قاری. و رجوع به ازارپا شود، جامه. پوشش. پوشیدنی: همان تخت (طاقدیس) پرویز ده لخت بود جهان روشن از فر آن تخت بود... همه طاقها بسته بودی ازار ز خز و سمور از در شهریار. فردوسی. گفت چه بر سر کشیدی از ازار گفت کردم آن ردای تو خمار. مولوی. ، دستار. (غیاث اللغات). مندیل، ازاره. ایزار. هزاره: همه پایۀ تخت زرین بلور نشسته بر او شاه با فر و زور ازارش همه سیم و پیکرش زر نشانده بهر جای چندی گهر. فردوسی. خرامان همی رفت بهرام گور یکی خانه دید آسمانش بلور ازارش همه سیم و پیکرش زر بزر در نشانده فراوان گهر. فردوسی. ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422)، بن و تک آب. (جهانگیری) (برهان قاطع). پایاب. قعر آب: اندیشه در سواحل دریای جاه تو بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت. انوری. - ازار از پس (پی) چیزی بستن، درایستادن. آغاز کردن. کمر بستن. عزم انجام کاری کردن: خدایگان جهان مر نماز نافله را بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار. ابوحنیفۀ اسکافی. - ازار بر میان بستن، احتجاز. (تاج المصادر بیهقی). - ازار بر میخ آویختن، همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن: نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار. سوزنی. - ازار بستن (بربستن) ، پوشیدن جامه و شلوار: گل سرخ بر سر نهاد و ببست عقیقین کلاه و پرندین ازار. ناصرخسرو. - ، آراسته شدن. متحلی شدن: گرفتستند اکنون از من آزار چو از پرهیز بربستم ازاری. ناصرخسرو. چرا برنبندی ز دانش ازاری نداری بدل شرم ازین بی ازاری. ناصرخسرو. تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. - ازار پوشاندن، سَرْوَلَه. (دهار). - ازار پوشیدن، ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی). - ازارسخت کردن بر میان، احتباک. (تاج المصادر بیهقی). - ازار کشتی بانان، تنبان یعنی عورت پوش ملاحان. - در (اندر) ازار گرفتن، پوشانیدن به جامه و پوشش: چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت. مسعودسعد. ، حله. (دهار)
ملک . مال : ازآن تو یا من یا اوست. منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان. (حدود العالم). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن. (حدود العالم). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای (حصیری) خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب برده بودند به سوی ابرهه. (مجمل التواریخ والقصص). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است. (قصص الأنبیاء ص 88). آن قاطر لگدزن بابا ازآن من وآن گربۀ میوکن بابا ازآن تو. وحشی. رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن)) شود.
ملک ِ. مال ِ: ازآن تو یا من یا اوست. منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان. (حدود العالم). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن. (حدود العالم). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای (حصیری) خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب بُرده بودند به سوی ابرهه. (مجمل التواریخ والقصص). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است. (قصص الأنبیاء ص 88). آن قاطر لگدزن بابا ازآن من وآن گربۀ میوکن بابا ازآن تو. وحشی. رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن)) شود.
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل