- اریب
- مورب
معنی اریب - جستجوی لغت در جدول جو
- اریب
- خردمند، عاقل، زیرک، دانا
- اریب
- کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود
بر (به) اریب: به صورت مایل و کج،برای مثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
- اریب
- عاقل، دانا، خردمند، متدبّر، متفکّر، فروهیده، نیکورای، داناسر، بخرد، صاحب خرد، فرزانه، راد، خردور، پیردل، لبیب، فرزان، خردومند، خردپیشه، حصیف
- اریب ((اُ))
- منحرف، کج، کجی
- اریب
- خردمند، زیرک، دانا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استوار کردن، حد معین نمودن، افزون کردن فزون کردن، رسا کردن
بی شک (شک واژه ای پهلوی است) بیگمان بی تردید بی گمان، آنچه که در آن شک نشود، قرآن مجید: ای نگارنده صحیفه غیب نام تو صدر صفحه لاریب (هاتفی)
نزدیک
بیگانه، نا آشنا، دور، ناشناخته
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
پیمانه بزرگ
کوتاه و کلان، کس گنده (کس زهار زن)
زیاده، زیادتر
شاعر، سخندان، سخن سنج
کلان زانو، جمع رکب، شترسواران اسب سواران
گردن کلفت
ترتر نم دارتر
اریب
عاقل، زیرک، هوشیار
زیرک، هوشیار
سرگردان، تن آسایی
خرگوش
نشاط، شادمانی، خوشوقتی
سپیدموی، سپیدکوه از برف، روزابری سفید مو و پیر
حیله، مکر، حقه، تزویر
مقدار معلوم از موزون و زمین
خوشبوتر، پاکیزهتر
کسی که مال او را ربوده باشند
جمع ناب، نیش دندان ها ستبر دندان درشت دندان
ترسناکتر
خاکنشین، درویش
هم پیاله آب ناگوار آب کش