جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اریب

اریب

اریب
کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود
بر (به) اریب: به صورت مایل و کج، برای مِثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
اریب
فرهنگ فارسی عمید

اریب

اریب
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، مُتَدَبِّر، مُتِفَکِّر، فَروهیدِه، نیکورای، داناسَر، بِخرَد، صاحِب خِرَد، فَرزانِه، راد، خِرَدوَر، پیردِل، لَبیب، فَرزان، خِرَدومَند، خِرَدپیشِه، حَصیف
اریب
فرهنگ فارسی عمید

اریب

اریب
محرف. (جهانگیری) (برهان). کج. منحرف. قیقاج (بترکی). (برهان). اُریف. اریو. (رشیدی). وریب و این اریب اصل کلمه مُورب عرب است، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این (کلمه) امالۀ وراب است بعد ابدال واو بهمزه:
سر بتاب ازحسد و گفتۀ پر مکر و دروغ
چرب کن مغز و مخر جامۀ پرکوس و اریب.
ناصرخسرو.
، جوانمرد. آنکه شاد شود چون عطا دهد. (مهذب الاسماء). مرد شاد بعطا دادن. هرکه از سخاوت پشیمان نشود. که خرّم بود در سخاوت کردن. سخی:
الالمعی الاریحی ّ المربحی
واللوذعی الفیلسوف المدره.
عبدالرزاق بن احمد العامری الشاعر
لغت نامه دهخدا

اریب

اریب
خردمند. (صراح) (مهذب الاسماء). بخرد. عاقل. (آنندراج) (کنز اللغات). زیرک. دانا. (وطواط) (آنندراج). اَرِب. ج، ارباء. (مهذب الاسماء) : ادیبی اریب
لغت نامه دهخدا