جدول جو
جدول جو

معنی اریامن - جستجوی لغت در جدول جو

اریامن
(اَ مِ)
آریامن. امیرالبحر خشیارشا، و او سرداری رشید و شجاع و عادل بود. در جدال سالامین، تمیستوکل با او مصاف داد. امیرالبحر مزبور بر یک کشتی بزرگ سوار بود و از آنجا تگ مترجر تیر و زوبین بر یونانیان میبارید، چنانکه از بالای دیواری ببارند. در این احوال آمیناس از اهل دسل و سوسیکلس از اهل پدیه، چنان با حرارت به او حمله کردند که دو کشتی بیکدیگر چسبیدند. اریامن بکشتی دشمن جست و پس از جدال ممتدی دو تن آتنی مزبور با ضربت های زوبین آنقدر فشار به او دادند، تا بالاخره او را بدریا افکندند. آرت میز، چون نعش او را در میان دیگر نعشها در دریا دید، آنرا بلند کرده بخشیارشا رسانید. (ایران باستان ص 826) ، داروی خوشبوی که درطعام کنند. (آنندراج) ، هر چیز بویا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریامن
تصویر آریامن
(پسرانه)
دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشامه
تصویر ارشامه
(دخترانه)
آرشامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریاسب
تصویر اریاسب
(پسرانه)
نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریامنش
تصویر آریامنش
(پسرانه)
دارای خلق و خوی آریایی، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریارمن
تصویر آریارمن
(پسرانه)
رامشگر آریایی، شادی آور از نژاد آریایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخریان
تصویر اخریان
آخریان، برای مثال چون می دهی مرا تو عطاهای به گزین / جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر (کمال الدین اسماعیل - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
از محال همدان است. از آنجاست میر رضی ارتیمانی. (آنندراج) ، ایستادن، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) ، به نم و تری رسیدن، چنانکه چاهکن. بخاک تر رسیدن در چاه کندن:و احتفر حتی ارثد، کند زمین را تا به نم آن رسید
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بواسیر بینی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدس. جرادالبحر. زلعتان. استقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرندس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به امار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و امار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ ژُ)
کرسی سن و اواز از ولایت کربی، در کنار ارژ، دارای 3999 تن سکنه. و راه آهن از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یکی از آبهای غنی بن أعصر. (معجم البلدان) ، اختلاط، پردانه شدن خوشه و مثل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ نَ / نِ)
جمع واژۀ ارمنی
لغت نامه دهخدا
سرمق و ارجمان شهرکی کوچک است و ناحیتی است و همه احوال آن همچنان اقلید است امّا زردالو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد بشیرینی و نیکویی. و زردالوی کشته از آنجا بهمه جایی برند و آبادانست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 124)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای از نواحی أستوا از اعمال نیشابور و ابوعبداﷲ الحسن بن اسمعیل بن علی الارتیانی النیسابوری (متوفی پس از 310 هجری قمری) بدانجا منسوبست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ریا رَ نَ)
اریارمنا. پسر چیش پیش پسر هخامنش، جدّ داریوش بزرگ. (ایران باستان ص 230).
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ارتام نس. آریارام نس. پسر سمردیس (بردی ) و پدر آنافاس از اجداد پادشاهان کاپادوکیه. (ایران باستان ص 2123 از دیودور صقلی و ص 2129)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
والی ایرانی که در جنگ داریوش سوم و اسکندر در گرانیک (334 قبل از میلاد) با مم نن یونانی فرماندهی جناح چپ سپاه داریوش را داشت و هر یک از آن دو بر دسته های خود ریاست داشت. آرّیان مورخ نام او را ارسامس نوشته و همین باید صحیح باشد، زیرا یونانی شدۀ ارشام است. (ایران باستان ص 1250). او در جنگ ایسّوس کشته شد، توانسته. رجوع به ارستن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ یمین و ایمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مفرد این کلمه شود، شبه جزیره ایبری، مجموع دو کشور اسپانیا و پرتغال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ایران. نام کوکبی است. (قاموس فرانسوی و عربی محمد نجاری بک)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که استرابون مورخ بناحیت قدیم آسیا موسوم به ((اری - اریا)) داده است. یونانیان عموماً ((اریان)) را بممالکی که در تحت حکومت و سلطۀ ایرانیان بوده است، اطلاق کرده اند. طبق قول سترابون ((اریان)) شامل پارس، ماد، باختر و سغد بوده است. رجوع به آری و اریا و اریائی و ایران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
نام نوعی قرحه بر روی قرنیۀ چشم. ارغامی، انگشتک. بشکن (آوازی که با سودن انگشتان بیکدیگر برآرند نشان دادن سرور و شادمانی را) (در اصطلاح گنابادیان)
لغت نامه دهخدا
قفطی در ذکر کتب ارسطو گوید: کتاب جمع فیه رجل یسمی ارطامن رسائل لارسطوطالیس فی ثمانیه اجزاء. (تاریخ الحکماء چ لیبسک ص 47)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ ریا)
آریان. (فلاویوس آریانوس) مورخ یونانی که در نیکومدی واقع در بی تی نیه (آسیای صغیر) تولد یافت و در زمان آدریان امپراطور روم از 130 تا 138 میلادی سمت قنسولی روم را در کاپادوکیه داشت. سپس از کارهای دولتی کناره کرد و تا زمان ((مارک ارل)) امپراطور روم (161- 180 میلادی) زنده بود. این نویسنده تألیفات بسیار از خوددر فلسفه، تاریخ، جغرافیا و فنون سوق الجیشی باقی گذارده است، ولی اکثر نوشته های او بعدها گم شد. از تألیفات او راجع بتاریخ ((آنابازیس)) یا تاریخ سفرهای جنگی اسکندر است که گویند موافق منابع صحیحه نوشته، ولی این منابع اکنون در دست نیست درباب درست نویسی اوعقاید مختلف است آریان یونانی متعصبی است و با وجوداینکه از پیروان اپیک تت فیلسوف رواقی بود افتخار میکند که از ستایش کنندگان اسکندر است و به او از طرف خدایان الهام شده تاریخ این پادشاه را بنویسد. بنابراین تاریخ او خشک است و چیزهائی که باسکندر برمیخورده، بسکوت یا به اجمال گذرانیده است کلیهً از نوشته های او این نظر حاصل میشود: اریان خواسته از کزنفون تقلید کند (حتی اسم کتاب خودرا هم از او اقتباس کرده) و چنانکه کزنفون کوروش بزرگ یا بانی دولت پارس را کمال مطلوب خود قرارداده اریان هم اسکندر، یا مخرب همان دولت را معبود خود دانسته. لذا برای دانستن حقایق باید همواره روایات او را با روایات سایر مورخین سنجید و مؤلف همین اسلوب را اتخاذ کرده از سایر کتب او اینها قابل ذکر است: 1- چهار کتاب راجع به هند نوشته و از اطلاعاتی که نه آرخ امیرالبحر اسکندر راجع به هند داده استفاده کرده است. 2- کتابهائی راجع به وقایع چند سال پس از فوت اسکندر نوشته بوده ولی غالباًمفقود شده و مختصری از آنها باقی است. 3- تألیفاتی نیز راجع به تاریخ جنگهای رومیان با پارتیان نوشته که مفقود شده و فقط قطعاتی از آنها و قسمتهائی از نوشته های او راجع به جنگ با آلانها باقی مانده. 4- کتابی راجع به جغرافیا نوشته موسوم به پریپ لوس یا دریانوردی دور دریای سیاه. 5- کتابی را هم که حاوی صحبت های اپیک تت استاد اریان بود، به او نسبت میدهند. (ایران باستان صص 85- 86) (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 169 و 278) ، آواز بگریه بلند کردن
اریادنه. دختر مینس، پادشاه اقریطش و پاسیفائه و خواهر فدر، وی رشته ای بدست تزه داد که از یکسو بمدخل لابیرنت متصل شود، و تزه پس از غلبه بر مینوتر توانست بدان وسیله از لابیرنت خارج شود، تزه اریان را ربود و سپس وی را در جزیره ناکسس ترک کرد. طبق روایتی، اریان در نتیجۀیأس خود را به دریا افکند ولی مطابق روایات بسیار دیگر، او خود را توسط باکوس تسلی داد. این داستان شاعرانه، مثل ناسپاسی عادی مرد و تلون طبیعی زن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده از بیماری های چشمی چشماک زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاون
تصویر ارکاون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایامن
تصویر ایامن
جمع یمین، دست راست ها، فرهمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازریام
تصویر ازریام
شاشبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروسمن
تصویر اروسمن
اروسیمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغامی
تصویر ارغامی
زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
ارمنیان
فرهنگ واژه فارسی سره