جدول جو
جدول جو

معنی ارهاج - جستجوی لغت در جدول جو

ارهاج(کَ نَ)
برانگیختن گرد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ارهاج
درخش پیاپی، بی آرام کردن، برانگیختن گرد، باریدن باران گرفتن
تصویری از ارهاج
تصویر ارهاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارهاق
تصویر ارهاق
دستور دادن به کسی بیش از طاقت وی، تکلیف به کار مشکل، تحمیل بیش از طاقت
فرهنگ فارسی عمید
(سُ خَ سَ / سُ)
شاد کردن. (مصادر بیهقی) (زوزنی). شاد و مسرور ساختن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رهط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی).
- ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب).
، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کِشْوَ)
بی آرام و مضطرب کردن کسی را. بی آرام و مضطرب گردانیدن. (منتهی الأرب) : منوچهر (ابن قابوس) را بر محاربت و ارعاج او (قابوس بن وشمگیر) از آن نواحی تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371).
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ دَ / دِ)
گرو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بگرو نهادن. (کنزاللغات).
لغت نامه دهخدا
ارهام سماء، باران نرم باریدن آسمان. (منتهی الارب). باران آمدن. آهسته و نرم باریدن باران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لاحق و نزدیک چیزی گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
ارهاف سیف، تنک کردن تیغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تنک کردن شمشیر. (منتهی الارب). تنک و باریک کردن شمشیر. نازک گردانیدن و تیز کردن کارد و غیره. باریک دم کردن تیغ. (کنز اللغات) : با فوجی بطل از روی بطر، بطرّ و تثقیف رماح و سن اسنه و ارهاف مرهفات پرداخته. (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 339)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ شِ)
آمادۀ چیزی شدن و ایستادن، جمع واژۀ ریح. (دهار) (منتهی الارب). بادها، خرجوا بارواح من العشی، برآمدند اول شب. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ روح. چنانکه بر معانی روح آگاهی یافتی همچنان بدان که بر قسمی از معدنیات نیزاطلاق میشود، چه حکماء معدنیات را بر ارواح و اجساد تقسیم کرده اند. و بیان این مطلب ضمن معنی لفظ معدن گفته آید انشأاﷲ تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). در صناعت کیمیاگران ارواح عبارت از گوگرد و زرنیخ و جیوه و نوشادر باشد. و از آنرو آنها را ارواح نامند که چون آتش آنها را دریابد بپرند و ثابت نباشد برخلاف اجساد. (مفاتیح). و هم ارباب این صنعت زوابیق را ارواح گفته اند و زرانیخ و کباریت را نفوس. (دانشنامۀ جهان) ، ملائک. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چرم سیاه
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ فُ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : ارهبه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرغی که شکار نکند. (منتهی الارب) ، روان کردن. (غیاث اللغات) ، بروایت شعر داشتن. بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ رَ / رِ زَ)
رسیدن بجای فراخ.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نهاز. پیش آهنگ رمه. و امروز نیز در آذربایجان متداول است. در نسخه ای از لغت فرس اسدی آمده: نهاز، پیشرو رمه باشد چون ارکاج
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ نَ)
اضهاج ناقه، افکندن شتر ماده بچه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر ماده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
بسیار راندن شتر را در نیمروز چندانکه سرگشته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جلاد. میرغضب. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) :
سرت را بریده بخوار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن.
فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ص 93)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارغاچ. تار و پود جامه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ نِ)
ارتاج باب، بند کردن در را. در ببستن. ببستن. بستن در را. در را بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پویه دوانیدن. (منتهی الارب). شتر را دوانیدن. پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
پسران کوتاه بالا آوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ربع. رجوع به ربع شود، ج ربع. رجوع به ربع شود، جمع واژۀ رباعی. رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
گل مالیدن پی ساختن، ستیهیدن، آماده شدن، پافشاری در گناه، بر پاکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارداج
تصویر ارداج
چرم سیاه سیه چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهان
تصویر ارهان
گران کردن، پیشخرید، گران خریدن، گرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهام
تصویر ارهام
نم نم باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
دشوارکردن، دیرنمازی، هناییدن (هناییدن تاثیرکردن)، ستم کردن، به گناه انگیختن حق و نزدیک چیزی گردانیدن اندر رسانیدن، بر نافرمانی بر انگیختن، نافرمانی کردن، تکلیف کردن تکلیف دادن کسی را زاید از طاقت وی دشوار کردن بر دشواری داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهاف
تصویر ارهاف
تیزکردن بی اندیشه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
آشکار شدن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهاب
تصویر ارهاب
ترساندن، شترسواری برشتر خسته نشستن ترسانیدن دچار هراس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهاج
تصویر ایهاج
آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاج
تصویر ارتاج
((اِ))
در را محکم بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارهاق
تصویر ارهاق
((اِ))
کسی را بیش از طاقت وی تکلیف کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارهاب
تصویر ارهاب
((اِ))
ترسانیدن، دچار هراس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
((اِ))
راه پیدا کردن، پیدا و گشاده شدن راه
فرهنگ فارسی معین