جدول جو
جدول جو

معنی ارعث - جستجوی لغت در جدول جو

ارعث(اَ عَ)
که گوشوار دارد، خداوند عیش خوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ستور را بر سر خود بچرا گذاشتن. (منتهی الأرب). چاروا بچراگاه گذاشتن، خداوند عیش خوش کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارعا
تصویر ارعا
رعایت حال کردن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارث
تصویر ارث
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عَ)
گول.
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
جمع واژۀ ارثه، بمعنی حدّ فاصل میان دو زمین
لغت نامه دهخدا
(کَ)
میراث یافتن. (تاج المصادر بیهقی). میراث بردن: انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون. (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ورغلانیدن بعضی بر بعضی. برانگیختن فتنه میان قومی. (آنندراج) ، سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت. سرگین که بخاک آمیزند و نهند به روز احتیاج. سرگین آماده برای آتش افروختن بوقت حاجت. (منتهی الارب) ، زمین سهل، پشتۀ سرخ. (منتهی الارب). اکمهالحمراء. (تاج العروس) ، رنگی از رنگهای گوسفند که نقطه های سیاه با نقطه های سفید آمیخته باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نام شاعری. (منتهی الارب). لقب بشار بن برد فارسی شعوبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
دیک مرعث، خروس دارای رعثه و ریش، صبی مرعث، کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
کلانسال تن دار. (منتهی الارب). شتر سالخورده و سنگین وزن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
فراهم آمدگی. اسم است تقرعث را که به معنی تجمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوشواردرکردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کردن. (زوزنی) (آنندراج). باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
آهسته رو گران سنگ. (منتهی الارب). آنکه سنگین باشد و به کندی راه رود. مؤنث: لعثاء. (از اقرب الموارد) ، الغاز یمین، توریه در قسم. رجوع به توریه شود، کندن موش سوراخ خود را چنانکه پیچ و خم داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، در اصطلاح، علمی است که مقصود از آن دلالت الفاظ بمراد است بطور پوشیده در غایت، لیکن نه چنانکه ذهن سلیم از دریافتن آن ناتوان باشد بلکه آن را بپسندد و او را بدان انبساط دست دهد، و شرطآن اینست که مراد از الفاظ، ذوات موجود در خارج باشند و فرق آن با معمی ̍ همین است. (از کشف الظنون ج 1 ستون 149). و رجوع به همین کتاب و مادۀ لغز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نار. اراثه. (تاج العروس). آتش
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
در بیت ذیل از قصیدۀ منسوب به منوچهری:
هرکه ز فرمان او فراز نهد پای
شوم درافتد چو برق در تن ارعد.
کازیمیرسکی به معنی برق زده گرفته است
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نادان. ابله. احمق. مرد گول زودسخن.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد اشعث، ژولیده موی. مؤنث: شعثاء. ج، شعث. (منتهی الارب) ، موی برافراشته گردیدن. (منتهی الارب). انتفاش. و رجوع به اشعلال شود
لغت نامه دهخدا
(بُ عُ)
حلقۀ دبر. ج، براعث. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی خار. خاریست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آتش.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ای در ولایت تکزاس (امریکای شمالی) ، مساحت آن 1000میل مربع و سکنۀ آن 22000 و کرسی آن دوبلین است، جمع واژۀ راجل. پیادگان. خلاف فارس، شکاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
نعت تفضیلی از رعایت. بارعایت تر. پاسدارنده تر
لغت نامه دهخدا
تصویری از اراث
تصویر اراث
آتش، سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعث
تصویر اشعث
ژولیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
رویانیدن گیاه چرانیدن ستوررا، گوش دادن سخن کسی را استماع گوش بسوی چیزی داشتن، بخشودن عفو کردن رعایت و مرحمت کردن، آزرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
رعد زده برق زده
فرهنگ لغت هوشیار
ول زبان زود سخن (ناظم الاطباء)، آویزان گوشت فروهشته گوشت، سست، لشکر گران، دراز بینی، کوه دماغه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعث
تصویر اشعث
((اَ عَ))
ژولیده موی، آشفته موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارث
تصویر ارث
((اِ))
سهم بردن از اموال شخص مرده، آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مردر
ارثیه بابای کسی: کنایه از مال و ثروت شخصی کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
((اَ عَ))
رعدزده، برق زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارث
تصویر ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فرهنگ واژه فارسی سره