که گوشوار دارد، خداوند عیش خوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ستور را بر سر خود بچرا گذاشتن. (منتهی الأرب). چاروا بچراگاه گذاشتن، خداوند عیش خوش کردن. (زوزنی)
که گوشوار دارد، خداوند عیش خوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ستور را بر سر خود بچرا گذاشتن. (منتهی الأرب). چاروا بچراگاه گذاشتن، خداوند عیش خوش کردن. (زوزنی)
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
میراث یافتن. (تاج المصادر بیهقی). میراث بردن: انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون. (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه).
میراث یافتن. (تاج المصادر بیهقی). میراث بردن: انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون. (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه).
ورغلانیدن بعضی بر بعضی. برانگیختن فتنه میان قومی. (آنندراج) ، سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت. سرگین که بخاک آمیزند و نهند به روز احتیاج. سرگین آماده برای آتش افروختن بوقت حاجت. (منتهی الارب) ، زمین سهل، پشتۀ سرخ. (منتهی الارب). اکمهالحمراء. (تاج العروس) ، رنگی از رنگهای گوسفند که نقطه های سیاه با نقطه های سفید آمیخته باشد
ورغلانیدن بعضی بر بعضی. برانگیختن فتنه میان قومی. (آنندراج) ، سرگین آماده برای افروختن گاه حاجت. سرگین که بخاک آمیزند و نهند به روز احتیاج. سرگین آماده برای آتش افروختن بوقت حاجت. (منتهی الارب) ، زمین سهل، پشتۀ سرخ. (منتهی الارب). اکمهالحمراء. (تاج العروس) ، رنگی از رنگهای گوسفند که نقطه های سیاه با نقطه های سفید آمیخته باشد
آهسته رو گران سنگ. (منتهی الارب). آنکه سنگین باشد و به کندی راه رود. مؤنث: لعثاء. (از اقرب الموارد) ، الغاز یمین، توریه در قسم. رجوع به توریه شود، کندن موش سوراخ خود را چنانکه پیچ و خم داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، در اصطلاح، علمی است که مقصود از آن دلالت الفاظ بمراد است بطور پوشیده در غایت، لیکن نه چنانکه ذهن سلیم از دریافتن آن ناتوان باشد بلکه آن را بپسندد و او را بدان انبساط دست دهد، و شرطآن اینست که مراد از الفاظ، ذوات موجود در خارج باشند و فرق آن با معمی ̍ همین است. (از کشف الظنون ج 1 ستون 149). و رجوع به همین کتاب و مادۀ لغز شود
آهسته رو گران سنگ. (منتهی الارب). آنکه سنگین باشد و به کندی راه رود. مؤنث: لَعْثاء. (از اقرب الموارد) ، الغاز یمین، توریه در قسم. رجوع به توریه شود، کندن موش سوراخ خود را چنانکه پیچ و خم داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، در اصطلاح، علمی است که مقصود از آن دلالت الفاظ بمراد است بطور پوشیده در غایت، لیکن نه چنانکه ذهن سلیم از دریافتن آن ناتوان باشد بلکه آن را بپسندد و او را بدان انبساط دست دهد، و شرطآن اینست که مراد از الفاظ، ذوات موجود در خارج باشند و فرق آن با معمی ̍ همین است. (از کشف الظنون ج 1 ستون 149). و رجوع به همین کتاب و مادۀ لُغَز شود
موضعی است در قول شاعر: اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی. (معجم البلدان)
موضعی است در قول شاعر: اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسره اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبا فأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡها فؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی. (معجم البلدان)
ناحیه ای در ولایت تکزاس (امریکای شمالی) ، مساحت آن 1000میل مربع و سکنۀ آن 22000 و کرسی آن دوبلین است، جمع واژۀ راجل. پیادگان. خلاف فارس، شکاریان. (منتهی الارب)
ناحیه ای در ولایت تکزاس (امریکای شمالی) ، مساحت آن 1000میل مربع و سکنۀ آن 22000 و کرسی آن دوبلین است، جَمعِ واژۀ راجل. پیادگان. خلاف فارس، شکاریان. (منتهی الارب)