جدول جو
جدول جو

معنی ارض - جستجوی لغت در جدول جو

ارض
زمین، سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد
ارض اقدس: کنایه از شهر مشهد. به مناسبت وجود آرامگاه علی بن موسی الرضا
ارض موعود: کنایه از سرزمین کنعان، فلسطین. به مناسبت اینکه حضرت موسی به بنی اسرائیل وعدۀ بازگشت به آنجا را داده بود
تصویری از ارض
تصویر ارض
فرهنگ فارسی عمید
ارض(اَ رَ)
خوره. واحد آن: ارضه. (مهذب الاسماء). موریانه. ریونجه
لغت نامه دهخدا
ارض(اَ)
زمین. (منتهی الأرب). زمی. غبرا. ام ّآدم. ام صبّار. ام عبید. ام کفاه. ابن حلاوه، آهسته و گران گردیدن. (منتهی الأرب) ، سخت دویدن. (منتهی الأرب) ، سطبر گردیدن ماست. ستبر شدن شیر. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غلیظ شدن شیر و مثل آن، بریده شدن شیر. (منتهی الأرب) ، روان کردن خوی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
ارض(اَ رَض ض)
نشسته که از جای نجنبد. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
ارض(کَ)
گیاهناک شدن زمین.
لغت نامه دهخدا
ارض
زمین
تصویری از ارض
تصویر ارض
فرهنگ فارسی معین
ارض
بر، خاک، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه
متضاد: بحر، سما
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارم
تصویر ارم
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارضا
تصویر ارضا
راضی کردن، خشنود کردن، برآورده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضا)
نعت تفضیلی از رضی و رضوان. خشنودتر. راضی تر، بازداشته شدن شتر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از حرض و حروض و حراضه. تباه، مرد بیمار برجامانده مشرف بر مرگ، مرد گداخته جسم، آنکه اندوه و بیماری وی دراز باشد، آنکه ناکس و فرومایه باشد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
اول گیاه که روید و هنوز شناخته نشود که از کدام جنس است. (منتهی الارب) (آنندراج). اول نبات که پدید آید. (مهذب الاسماء). اول روییدگی گیاه. (از اقرب الموارد). اول روییدگی گیاه که هنوز شناخته نشود ازکدام جنس است. (ناظم الاطباء). گیاهی که اول از زمین بدر آید. گیاه نوبار.
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
گیاه بسیار. ارضه، از جای خویش حرکت نکردن و لازم گرفتن آن و ستهیدن در آن: ارط فی مقعده. (منتهی الأرب) ، بانگ کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ ضَ)
گیاه بسیار. گیاه فراوان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارض. زمینی. خاکی. بری.
- آفات ارضی، مقابل سماوی.
- شکل ارضی، مکعب، پسر سست و نرم اعضا زادن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ ضَ)
موریانه. (منتهی الأرب). خوره. خره. ریونجه. دیوچه. (منتهی الأرب) (مجمل اللغه). دیوک. تافشک. گهن. زنو. رونجو. اورنگ. لبنگ. چوبخوار. چوبخوارک. چوبخواره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رشمیز. کرمها باشند بصورت مور که چوب را میخورند و بهندی دیمک گویند. (غیاث از کنز). کرمک چوبخوار که آن را دیوچه گویند. کرمی که جهازهارا و کشتیها را فروخورد و دیوچه و مورچه که کتاب و پشمینه و نمد را بخورد. (آنندراج). آنرا بزبان گیل بیت گویند. (کنزاللغات).
- امثال:
هو آکل من ارضه، او خورنده تر است از دیوچه.
هو اصنع من ارضه، او صانعتر است از دیوچه.
رجوع به موریانه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از حارض
تصویر حارض
مردنی، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
خشنودش سگیرش خشنود کردن راضی گردانیدن ترضیه دادن چیزی به کسی برای خشنود کردن او اقناع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمض
تصویر ارمض
جمع رمضان، ماه نهم قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارض
تصویر تارض
درنگیدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضی
تصویر ارضی
خاکی، بری، زمینی، مکعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارق
تصویر ارق
بیخواب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراض
تصویر اراض
خوان بزرگ: پشمباف پرندباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
اقناع، ترضیه، خشنود، خشنودی، راضی، قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد