جدول جو
جدول جو

معنی ارشک - جستجوی لغت در جدول جو

ارشک(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
فرهنگ نامهای ایرانی
ارشک
مرد، نرینه
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
فرهنگ فارسی عمید
ارشک
رشک، حسد، غیرت
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
فرهنگ فارسی عمید
ارشک(اَ شَ)
از مادۀ ارشن به معنی مرد و نر در مقابل زن. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 226). و آن نام بسیاری از ایرانیان قدیم بوده است. رجوع به ارشک در ذیل شود
لغت نامه دهخدا
ارشک
قریه ای از توابع سمنان و دارای معدن سرب است
لغت نامه دهخدا
ارشک(اَ رَ)
رشک. حسد. (برهان قاطع) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
ارشک(اَ سَ)
یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود، سخت خستن به نیزه. (منتهی الأرب). ناپیدا کردن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب بچه شدن خرمابن. (منتهی الأرب)
پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود
هفدهم. رجوع به ونن اول شود، جمع واژۀ رصد، به معنی گیاه و باران اندک. (منتهی الأرب) ، جمع واژۀ رصد (اصطلاح نجوم)
لغت نامه دهخدا
ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
فرهنگ لغت هوشیار
ارشک((اَ رَ))
رشک، غیرت، حسد، حسادت
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشز
تصویر ارشز
(پسرانه)
نام سردار اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارشک
تصویر خارشک
جرب،
میل شدید جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه، حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارشک
تصویر شارشک
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارشک
تصویر دارشک
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، سرشک، انبرباریس، زراج، زارج، زراک، زرک، امبرباریس، برباریس، اترار
فرهنگ فارسی عمید
(رِ شَ)
بیمار ابنه زدگی. حکّه. خارش، خارش مقعد که آن را کرمک گویند
لغت نامه دهخدا
(رُ)
قریه ای است از قرای طوس و محمد بن فضل بن علی مارشکی مکنی به ابوالفتح از آن قریه است. (از معجم البلدان). دهی است از دهستان چولائی خانه در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، کوهستانی و سردسیر است و 3623 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. 59هزارگزی باختر قاین. دامنه، معتدل، سکنه 559 تن. قنات دارد. محصول آن تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی تیهو باشد و آن جانوری است مانند کبک لیکن کوچکتر از کبک است. (برهان قاطع). طیهوج است. (فهرست مخزن الادویه) ، بمعنی رباب نیز آمده است و آن سازی است مانند طنبور بزرگی که دستۀ کوتاهی داشته باشد و بجای تخته بر روی آن پوست آهو کشند و چهار تار بر آن بندند. (برهان قاطع). و برای هر دو معنی رجوع به شاشک و شاشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سارخک. پشه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری). بعوضه. بق:
سارشک پیل را به سنان برزمین زند
لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری، رشیدی، انجمن آرا، آنندراج).
نیم سارشکی چو در نمرود شد
مغز آن سرگشته دل پردود شد.
عطار (از شعوری).
رجوع به سارخک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زرشک. (دزی ج 1). بار درختی است معروف که در طعام ها و آش ها کنند و خورند. (برهان: زرشک)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دارای رشک. صاحب رشک. باغیرت. غیرتمند. غیور. غیران. نیک غیرتمند. (منتهی الارب). رشکین. (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (دمزن). غیره، بارشکی. (منتهی الارب). رجوع به رشک و ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قسمی بادام کوهی در نزدیک جهرم
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
رشید تر، راه راست، یابنده تر، برشد تر
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروک
تصویر اروک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج
فرهنگ لغت هوشیار
دول را ریسمان بستن (دول دلو تازی شده)، پاره دادن پارک دادن (پارک رشوه)، شیردادن رشوه دادن پول دادن یا هدیه دادن بکسی برای اجرای منظوری خاص
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشق
تصویر ارشق
خوش اندام تر راست بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپشک
تصویر اپشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه بق سارخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
آنبرباریس
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری خارش، سوزش
فرهنگ گویش مازندرانی