جدول جو
جدول جو

معنی ارشاش - جستجوی لغت در جدول جو

ارشاش
(کَ)
فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن. (منتهی الأرب) : ارشاش طعنه.
لغت نامه دهخدا
ارشاش
ریزه باریدن، خوی کردن اسپ، چکیدن چربی
تصویری از ارشاش
تصویر ارشاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتاش
تصویر ارتاش
(دخترانه)
مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
(پسرانه)
راهنمایی، هدایت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشام
تصویر ارشام
(پسرانه)
آرشامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
هدایت کردن به راه راست، راهنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ خوا / خا)
مکیدن آب و نحو آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
در زمین خشک رسیدن: اعش ّ اعشاشاً، در زمین خشک رسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به زمین خشک دررسیدن: اعش الرجل، وقع فی ارض عشه، ای غلیظه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارشاش. رجوع به ارشاش شود. باران خرد باریدن. (از اقرب الموارد) ، به شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). در شبانگاه درآمدن. (ناظم الاطباء). در طفل درآمدن، و طفل بمعنی تاریکی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اطفال قوم، داخل شدن آنان در طفل. (از متن اللغه). رجوع به طفل شود، سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفال شمس، سرخ شدن آن نزدیک غروب. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن خورشید به غروب، اطفال سخن،اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یوم اعشاش، جنگی میان بنی شیبان و بنی مالک بود. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عش ّ، بمعنی آشیانۀ مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بلاد بنی تمیم ازآن بنی یربوع بن حنظله. و در بیت زیر از فرزدق این نام آمده است:
عرفت باعشاش و ماکدت تعزف
و انکرت من حدراء ما کنت تعرف.
و همچنین در این بیت از ابن نعجاء الضبّی ّ آمده است:
ایا ابرقی اعشاش لازال مدجن
یجود کما حتی یروی ثراکما.
(از معجم البلدان).
و گویند: نام موضعی است در بادیه نزدیک مکه مقابل لطیمه. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(کَ شِ / شُ)
مهر کردن خرمن را بمهر چوبین. (صحاح).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از پادشاهان ارمنستان. وی پس از تیگران بسلطنت رسید و 38 سال سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2598)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارشک. اشک. و آن نام مؤسس سلسلۀ اشکانی است که به اشک اول مشهور است. وی یکی از بزرگان پارت بود در 256 قبل از میلاد بر آنتیوکوس دوم یا سیم، سلطان سلوکی طغیان کرد و پس از دو سال جنگ، پارت را آزاد کرد و در 253 قبل از میلاد درگذشت. پس از او هر یک از پادشاهان اشکانی را بنام او اشک (ارشک - ارشاک) خواندند. رجوع به اشک و رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 107 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 31 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 282 شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ فَ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الأرب). تیز نگه کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با مغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امخاخ. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشاش
تصویر ترشاش
چکیدن آب و خون و اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراش
تصویر اشراش
سریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاش
تصویر اریاش
جمع ریش، پرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاش
تصویر ارعاش
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاش
تصویر ارفاش
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاح
تصویر ارشاح
خوی کردن، عرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست نمودن راه نمودن راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل، جمع ارشادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاف
تصویر ارشاف
مکیدن آب مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاق
تصویر ارشاق
تیزنگریستن، تیرانداختن، گردن دراز کردن، آشکارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشام
تصویر ارشام
درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغشاش
تصویر اغشاش
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
((اِ))
راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاء
تصویر ارشاء
((اِ))
رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره