معنی ارسکین - جستجوی لغت در جدول جو

ارسکین(اِ)

لغت نامه دهخدا

ارشکان

(پسرانه)

لقب چند تن از پادشاهان اشکانی

فرهنگ نامهای ایرانی

ایتکین

(پسرانه)

آیتکین، غلام ماه

فرهنگ نامهای ایرانی

ارسمان

(پسرانه)

نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین

فرهنگ نامهای ایرانی

ارسلان

(پسرانه)

مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر، دلیر، شجاع، نام پادشاه سلجوقی، نام پسر مسعود غزنوی

فرهنگ نامهای ایرانی

ارتگین

(پسرانه)

همسر دلاور

فرهنگ نامهای ایرانی

بارسین

(پسرانه)

زاده خدای ماه

فرهنگ نامهای ایرانی

ارکین

(پسرانه)

آزاد

فرهنگ نامهای ایرانی

ارسلان

حیوان شیر، کنایه از شجاع، برای مثال آنچه منصب می کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی - ۵۷۹)

فرهنگ فارسی عمید

ارشکین

رشکین، دارای رشک وحسد، حسود، باغیرت

فرهنگ فارسی عمید

ارسنیک

آرسنیک، شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود

فرهنگ فارسی عمید

ایتکین

صاحب خانه، خداوند خانه، خانه دار

فرهنگ فارسی عمید

ارزنین

پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین

فرهنگ فارسی عمید

السکین

آرنج. مرفق. در نصاب طبری آمده: السکین بود مرفق و دست بال

لغت نامه دهخدا

ارتکین

(اَ تَ)

از امرای مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 572 و 573 شود، دل تافته و بی قرار گردیدن، اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی، تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از درد. (منتهی الارب). سوخته شدن از درد و اندوه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، درجستن اسب. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

ارسکن

شهری است به اسبزار در خراسان. جائی بانعمت است و مردمان او خوارجند و جنگی. (حدودالعالم)

لغت نامه دهخدا

اسکین

(اِ)

دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه. سردسیر. مالاریایی. سکنه 600 تن. لکی و لری و فارسی زبان. آب از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم. شغل زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادربافی. راه مالرو دارد. معدن گچ و دبستان دارد. ساکنین از طایفۀسپه وند هستند. برای تعلیف احشام بمراتع الوار گرمسیری ییلاق قشلاق می کنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا

اراکین

(اَ)

جمع واژۀ رکن. ستونها، مستمندان. فقیران.مساکین. درویشان. مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث) : فضلۀ مکارم ایشان (توانگران) به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان)، جمع واژۀ ارموله. رجوع به ارموله شود

جَمعِ واژۀ رُکن. ستونها، مستمندان. فقیران.مساکین. درویشان. مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث) : فضلۀ مکارم ایشان (توانگران) به اَرامِل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان)، جَمعِ واژۀ اُرموله. رجوع به ارموله شود

لغت نامه دهخدا

اربعین

چله، چهلم

فرهنگ لغت هوشیار

ارمنین

گیاهی است بیابانی برگهایش شبیه برگ ابهل و بلندیش شبیه غلاف لوبیا جا داردتخمهایش سیاه و در طب بکار میرود

فرهنگ لغت هوشیار

اروسمین

اروسیمون

فرهنگ لغت هوشیار

ارشکین

حسود، با غیرت

فرهنگ لغت هوشیار

ارزنین

نانی که از آرد ارزن پخته شود

فرهنگ لغت هوشیار

ارسلان

ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع

فرهنگ لغت هوشیار

ارسنیک

فرانسوی مرگ موش یکی از اجسام مفرد برنگ فود و با جی فلزی شماره اتمی 33 وزن مخصوص 7، 5 خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسنیو که گاهی آنرا ارسنیک سفید گویند بسیار سمی است زرنیخ سفید

فرهنگ لغت هوشیار

السکین

مرفق، آرنج

فرهنگ لغت هوشیار

اراکین

جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت

فرهنگ لغت هوشیار

ارسنیک

((اَ س ِ))

یکی از اجسام مفرد، به رنگ فولاد و با جلای فلزی، شماره اتمی 33، وزن مخصوص 7/5. خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسینو که گاهی آن را ارسنیک سفید گویند بسیار سمی است، زرنیخ سفید

فرهنگ فارسی معین