- ارزانیدن
- به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
معنی ارزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- ارزانیدن
- به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعمال کردن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
لرزاندن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
باز داشتن
تهدید
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
گرد گردانیدن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
افشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
دواندن دوانیدن تازاندن
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
آتش زدن سوختن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
ترکانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
بکار فرمودن کسی را، بکوشش واداشتن، کاشتن فرمودن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
گریزاندن: 1 در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه او او را بگریزانید و باصطخر پارس برد، گریزاندن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
حرکت دادن چیزی در سطحی لغزان سر دادن