جدول جو
جدول جو

معنی اردوله - جستجوی لغت در جدول جو

اردوله
(اَ لَ / لِ)
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده می شد و اغلب شامل موضوعاتی خاص مانند پزشکی و منطق بوده است، سخنان مفاخره آمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا می شود، رجز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، رجز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آردهاله، نوعی آش که با آرد گندم می پختند، اماج، آش اماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
افسانه، حادثۀ عجیب، ذکر، نام، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود شده، کاهگل مالی شده، آب زرداده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اُ لَ)
اوریوله. اریواله. رجوع به اریول شود: و یقال ان اریوله هی تدمیر و هی اسم ملک ملکها من قدیم و منه اخذها المسلمون حین الفتح. (نخبه الدهر دمشقی ص 245)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
غلام ٌ ارموله، پسر محتاج مسکین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
ارمولهالعرفج، پاره ای از شاخ عرفج که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن. ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
جوز رومی. (ناظم الاطباء). جوز رومی به لغت اندلسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آردجونه. (مؤید الفضلاء). آردهاله. آش اماج. رجوع به آردهاله شود، و گاه چون مزید مقدم بر سر اسماء امکنه آید چون: اردشیر خرّه، گاه چون مزید مؤخری در اسماء امکنه بکار رود مانند: بهمن اردشیر، خرداراردشیر، رام اردشیر، هرمزداردشیر. (فردوسی). برکه اردشیر. بنا پادشااردشیر و بنا پادشاه اردشیر. (فردوسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود کرده انداییده، مطلا و مفضض شده، تدهین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امدوحه
تصویر امدوحه
ستایه (مدیحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آرد هاله آرد توله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدولت
تصویر ازدولت
ازفر از سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارادله
تصویر ارادله
بابونه رومی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسوسه
تصویر ارسوسه
کلاه کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصوصه
تصویر ارصوصه
کلاه لکنی کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوحه
تصویر ارجوحه
بادپیچ تاب، آلاکلنگ، دشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
شعر خواندن در معرکه و جنگ، خودستائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
بونک
فرهنگ لغت هوشیار
افسانه شگفت سخن، کار نو، فرگفت افسانه سخن شگفت حدیث، کار نو، جمع احادیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
((اَ دِ))
مالیده شده، آغشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
محل اردو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
((اُ زَ))
قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه، مفرد اراجیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احدوثه
تصویر احدوثه
((اُ دُ ثِ))
سخن شگفت، خبر و حدیث، کار نو، چیز تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
Encampment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی علف هرز که بیشتر در شالیزار روید و بلندی آن به بیش
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
лагерь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
Lager
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
табір
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
oboz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
营地
دیکشنری فارسی به چینی