جدول جو
جدول جو

معنی اردلانی - جستجوی لغت در جدول جو

اردلانی
(اَ دَ)
منسوب به اردلان. رجوع به برهان الدین و لباب الالباب ج 1ص 245 و 246 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صندلانی
تصویر صندلانی
فارسی]، صندل فروش، عطرفروش، داروفروش، عطار
فرهنگ فارسی عمید
افسر یا سربازی که برای انجام دادن اوامر افسر ارشد به خدمت گماشته می شود، گماشته، بخشی در ارتش که مسئول تدارکات، مهمات و اسلحه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغوانی
تصویر ارغوانی
به رنگ ارغوان، سرخ مایل به بنفش، برای مثال خوشا با رفیقان یک دل نشستن / به هم نوش کردن می ارغوانی (فرخی - ۳۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غَ)
منسوب به ارغوان.
لغت نامه دهخدا
(اُ جُ نی ی)
منسوب به ارجوان. ارغوانی. به رنگ ارغوان. سرخی که بسیاهی زند.
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
یکی از خطه های قدیمی لهستان است که اکنون به ایالت کلیگسبرگ ملحق شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ارمغان. (مؤید الفضلاء). (برهان). یرمغان. راه آورد. (اوبهی) :
چو فکرت بمعراج معنی خرامد
همه حور عین آورد ارمغانی.
کمال اسماعیل.
چه ارمغانی از این به که دوستار آید
تو خود بیا که دگر هیچ درنمی باید.
سعدی.
توچه ارمغانی آری که بدوستان فرستی
چه از آن به ارمغانی که تو خویشتن بیائی.
سعدی.
آنرا که تو از سفر بیائی
حاجت نبود به ارمغانی.
سعدی.
بدل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغانی برند.
سعدی.
چه گنج است کان ارمغانیم نیست
دریغا جوانی، جوانیم نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به ارغیان و رجوع به ابوالفتح سهل بن احمد بن علی ارغیانی و انساب سمعانی و معجم البلدان و ابن خلکان و روضات الجنات ص 325 شود، نرمی کردن با کسی. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی). نرمی و مهاونه: در باب ارفاق و مجانبت از ارهاق او وصیت رفته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345) ، نفع کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ نی ی)
جامۀ خز مایل بسیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زُ)
منسوب به ارزنان از قراء اصفهان و گروهی از دانشمندان بدین نسبت شهرت دارند. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ نی ی)
رجل اسحلانی اللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندکان و آن دهی است از فرغانه و از آنجاست ابوحفص عمر بن محمد بن طاهر اندکانی فرغانی صوفی، درگذشته به سال 545 ه. ق. (از لباب الانساب). و رجوع به اندکان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
عمل دوانیدن خر. مقابل اسبدوانی. در گذشته در ایران رسم بر این بود که پس از اسب دوانی دور میدان خر میدوانیدند و به این ترتیب مسابقه ای چون اسب دوانی انجام می دادند
لغت نامه دهخدا
طائفه ای از چادرنشینان کرمان و بلوچستان مرکب از پنجاه خانوار که درسردسیر کوه هزار، چهارطاق حسین آباد، گرمسیر جیرفت ورودبار مسکن دارند. زبان آنها بلوچی و فارسی است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ظاهراً جامه ای بوده است یعنی پارچۀ: فاذا استقربهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی راسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 182 یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزکان
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
میرزا محمدتقی پسر میرزا محمد مسعود، از شاعران فارسی گوی هند بود. از اوست:
ای بسا سنگ که خوردیم چو مجنون بر سر
رایگان نیست که شایستۀ زنجیر شدیم.
(از تذکرۀ مرآت الخیال چ سنگی ص 257).
و رجوع به همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
منسوب به اردستان. جماعتی از محدثین بدین نسبت خوانده میشوند. (انساب سمعانی). و رجوع به اسکافی و محمد بن ربیع... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوبست به ارتیان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ نی ی)
نرم ونازک از مردم و از شاخۀ درخت. رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرکب از: ’دوش’ + ’وان’ = بان، دوشبان، سینه بند آهنین که در روز جنگ پوشند، محافظ دوش، شکم بند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دُ)
نسبت است به قردوان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کردوانی گبر به رخش دلاورسپردم عنان زدم برکمربندگبرش سنان (شاهنامه) زره ستبر کرویای بری کرویای صحرایی قرنباد
فرهنگ لغت هوشیار
دارو فروش دارو شناس، گیاهشناس منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش. عطر فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلانی
تصویر صندلانی
دارو ساز پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمانی
تصویر دردمانی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمغانی
تصویر ارمغانی
ارمغان، پرمغان، ره آورد، سوغات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغوانی
تصویر ارغوانی
گل سرخ، برنگ ارغوان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ارغوانی منسوب به ارجوان (ارغوان) ارغوانی به رنگ ارغوان سرخی که به سیاهی زند. توضیح یکی از رنگهای جامه است، نوعی از یاقوت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
دانندگی کار، شناسندگی کار، اطلاع، بصیرت، وزارت، دوره تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغوانی
تصویر ارغوانی
((اَ غَ))
سرخ مایل به بنفش
فرهنگ فارسی معین