جدول جو
جدول جو

معنی اردج - جستجوی لغت در جدول جو

اردج
بوته ایست که در صحراها روید و در کتاب اول پادشاهان (19:5) آمده که ایلیای نبی در زیر درخت اردجی خوابید و گاهی از اوقات در اوان جوع و قحطی شاخهای آن خورده میشود. (ایوب 30:4) و گاه نیز درخت مزبور را سوزانیده از آن ذغال سازند. (مزامیر 120:4) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردا
تصویر اردا
(پسرانه)
نام موبدی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردی
تصویر اردی
اردیبهشت، برای مثال دی و اردی و بهمن و فرودین / همیشه پر از لاله باشد زمین (فردوسی - مجمع الفرس - اردی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارده
تصویر ارده
کنجد آرد شده، کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردم
تصویر اردم
هر یک از سوره های بزرگ کتاب زند، برای مثال دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسم اللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ - لغتنامه - اردم)
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردو
تصویر اردو
اردوگاه، هر گونه سفر کوتاه شبانه روزی گروهی که به منظور گردش علمی، ورزشی و مانند آن برگزار می شود، در ورزش محلی که ورزشکاران در طول برگزاری مسابقات و یا مدت کوتاهی قبل از آن در آنجا اقامت می کنند، محل اقامت سپاهیان، محل اقامت شاه و همراهانش در سفر یا شکار، گروهی از سپاهیان با تمام لوازم که به جانبی فرستاده می شوند، کنایه از گروه بزرگی از مردم، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در پاکستان و هند رایج است
فرهنگ فارسی عمید
(اَرْ را)
بسیار دروغگوی، بچۀ گاو دشتی. (مهذب الاسماء) ، گوزن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از قرای بلوک شمیران، در مشرق درّۀ دارآباد، شهریست ازمجارستان مشهور به اراد قدیم و آن کرسی ناحیۀ مذکور است و بر کنار نهر مارس یمنی بمسافت 19 میلی شمال تمسفار، واقع است. ترکان در مائۀ هفدهم میلادی بر آن مستولی شدند و این شهر از دو جهت محاط بنهر ماروس است و در آن قلعه ایست که نمساویین بکردند و سپس مجارها پس از محاصرۀ طولانی بسال 1266 میلادی بر آن استیلا یافتند. تجارت آن با آلمان و سواحل بحر اسود است و بخصوص تتن و مواشی داد و ستد میشود. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، نیز شهریست مقابل اراد مذکور معروف به اراد جدید و آن متصل بجسری است فوق نهر و در جزو کنت نشین تیمش محسوب میگردد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است. اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است. مرغابی. (غیاث اللغات). نوعی از مرغابی. بط. چالی:
آنکه از صولت سرپنجۀ شاهین و عقاب
بال طاوس فلک را شکند چون اردک.
شاه طاهر دکنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین با 182 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، برنج، انگور، بادام و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قصبه ای از دهستان دواج و داریان بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنۀ آن 3791 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
تلفظ آلمانی: تسیتا، متولد 1892 میلادی امپراتور سابق اتریش و ملکۀ سابق مجارستان، دختر روبر (دوک پارما)، در سال 1911 با مهین دوک کارل فرانتس یوزف که در سال 1916 به امپراطوری رسید ازدواج کرد و در شوهرش نفوذ فراوان داشت و او را مسؤول نامه هایی میدانند که در جنگ اول جهانی، کارل به سیکستوس برادر زیتا نوشت، پس از مرگ شوهرش (1922) در بروکسل اقامت گزید (1925)، در سالهای 1940- 1949 در کشورهای متحدۀ آمریکا و کانادا بسر برد ... (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گوسپند سیاه سینۀسپیدبدن. مؤنث: ردعاء. (منتهی الارب). ج، ردع
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
معرب برده. اسیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المعرب) (آنندراج). بندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ دُ)
نام مقدار معینی است از گناهان بزعم فارسیان. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
ولایتی است در جنوب شرقی فرانسه. مساحت آن 2134 میل مربع و ارتفاع آن از سطح دریا 70 تا 1800 گز است، از صادرات آن حریر نیکو و انواع حیوانات و شمع و پنیر و مقوا و غیره است و در آن آتشفشانهای بسیار است و پیوسته روائح گوگردی از آن متصاعد است و در حضیض آنها چشمه های آب گرم بسیار است و در کوههای این ناحیه معادن بسیار از نقره و قلع و ارزیر و آهن و رخام و ذغال سنگ یافت شود و بهترین کارخانه های فرانسه در این ولایت باشد و محصولات زراعتی آن کم و اهم آن سیب زمینی و انجیر و زیتون، و درخت توت در آن فراوان است و کرم ابریشم در آنجا بسیار تربیت شود و مواشی آن زیاده است و مصنوعات آن فراوان و نیکوست مانند کاغذسازی و ماهوت سازی و کلاه دوزی و دستکش و غیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردوج
تصویر اردوج
اشک آب چشم اشک چشم دمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردج
تصویر زردج
رنگ زردی که از گیاه عصفر (قرطم) گیرند ما العصفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردج
تصویر بردج
پارسی تازی شده برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراج
تصویر اراج
دروغ لاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردا
تصویر اردا
هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارداج
تصویر ارداج
چرم سیاه سیه چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردب
تصویر اردب
پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردک
تصویر اردک
((اُ دَ))
مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردب
تصویر اردب
((اَ دَ))
پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع» و آن شصت و چهار من باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریج
تصویر اریج
((اَ رِ))
بوی خوش دادن، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردل
تصویر اردل
((اَ دِ))
فراش، مأمور اجراء، آردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارده
تصویر ارده
((اَ دِ))
کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند، لشکرگاه، محل لشکر، محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند
فرهنگ فارسی معین