جدول جو
جدول جو

معنی ارحبعم - جستجوی لغت در جدول جو

ارحبعم
ابن سلیمان از سلاطین بنی اسرائیل. وی هفده سال ملک بود. و او پدر لابیاس است. (مجمل التواریخ والقصص ص 143 و 144). رجوع به رحبعام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارحام
تصویر ارحام
رحم ها، نزدیکان نسبی، بستگان، جمع واژۀ رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربعه
تصویر اربعه
چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربع
تصویر اربع
اربعه، چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربان تر، بخشاینده تر
فرهنگ فارسی عمید
رحبعام. پسر و جانشین حضرت سلیمان. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 30، 143، 144، 211، 215 و رجوعام و رحبعام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نام قبیله ای از همدان. (منتهی الارب). و نام ارحب، مرّه بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل بن جشّم بن خیوان بن نوف بن همدان است و بدان قبیله منسوبست: الابل الارحبیه. (معجم البلدان). والنجائب الارحبیات. (منتهی الارب) :
یقولون لم یرث و لولا تراثه
لقد شرکت فیه بکیل ٌ و ارحب .
کمیت (ضحی الاسلام جزو ثالث ص 305).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نعت تفضیلی ازرحب: هذا ارحب من هذا، ای اوسع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
ارحب و ارحبی، بصیغۀ امر دو کلمه است که بدان اسب و شتر را زجر کنند، یعنی گشاده شو و دور بمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
ابن ابی الارحم المخزومی. وی از جملۀ سباق اسلام است و بعقیدۀ حمدالله مستوفی هشتاد وپنج سال عمر داشت و بسال 55 هجری قمری درگذشت و در بقیع مدفون شد. رجوع به حبط ج 2 ص 239 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نعت تفضیلی از راحم. رحیم تر. مهربان تر. بسیاررحم و بسیار مهربان. (آنندراج) : ارحم الراحمین. و فی الحدیث: ارحم امتی ابوبکر
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
بصیغۀ امر یعنی رحم کن. ببخشای: ارحم یاارحم الراحمین، ببخشای ای بخشاینده تر بخشایندگان.
- ارحم ترحم ، ببخشای تا بخشاییده شوی:
بی رحمتم اینچنین چه ماندی
ارحم ترحم مگر نخواندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
چهار. اربعه، چهارگانه.
- آباء اربعه. رجوع به آباء شود.
- اخلاط اربعه. رجوع به اخلاط شود.
- ادلۀ اربعه. رجوع به ادله شود.
- ارکان اربعه. رجوع به ارکان شود.
- ازمان اربعه. رجوع به ازمان شود.
- اشکال اربعه. رجوع به اشکال شود.
- اعمال اربعه. رجوع به اعمال شود.
- اقطاب اربعه. رجوع به اقطاب شود.
- اوتاد اربعه. رجوع به اوتاد شود.
- خلفای اربعه. رجوع به خلفا شود.
- ذواربعه اضلاع. رجوع به ذواربعه اضلاع شود.
- ذواربعه و اربعین،هزارپا. اسقولوفندریا.
- ریاح اربعه. رجوع به ریاح شود.
- طبایع اربعه. رجوع به طبایع شود.
- عناصر اربعه. رجوع به عناصر شود.
- فصول اربعه. رجوع به فصول شود.
- قوائم اربعه. رجوع به قوائم شود.
- کتب اربعه. رجوع به کتب شود.
- محصورات اربعه. رجوع به محصورات شود.
- مذاهب اربعه. رجوع به مذاهب شود.
، چهار مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ ربع. سرایها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رحم و رحم. زهدان ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) : اﷲ یعلم ما تحمل کل انثی و ما تغیض الارحام و ماتزداد و کل شی ٔ عنده بمقدار. (قرآن 8/13) ، خدا میداند آنچه برمیدارد هر زنی و آنچه بکاهد رحمها (زهدان ها) و آنچه زیاد سازد و هر چیزی نزد او به اندازه ایست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 171).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
منسوب به ارحب، بطنی از همدان. مشهور بدین نسبت ابوحذیفه سلمه بن صهیب الارحبی از تابعین است و حذیفه بن الیمان از او روایت داردو از وی خیثمه بن عبدالرحمن روایت کند. حدیث او در صحیح مسلم در کتاب الاطعمه آمده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
گشاده شو. دور بمان. کلمه ایست که بدان اسپ و شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ عَ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالآخر. و بعضی گویند ربیع اگر ربیعالکلاء (گیاه) باشد جمعش اربعه است و اگر بمعنی نهر باشد جمع آن اربعاء است
لغت نامه دهخدا
ترش روی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و در نسخۀ چاپ طهران ارتیام آمده است، از بحر رجز شعر خواندن و شعر گفتن، غریدن تندر. غریدن رعد
لغت نامه دهخدا
یعنی کسی که قوم را وسعت میدهد، پسر و جانشین سلیمان بود که در چهل ویکسالگی به تخت سلطنت آل یهودا جلوس فرمود و مدت هفده سال ملک راند و چون هنوز تازه بر اریکۀ شهریاری استقرار یافته بود قوم فراهم شده نزد او رفتند و از سختی اعمال و افعال پدرش بدو شکایت بردند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به رجوعام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / اُ بُ)
سوق الاربعا،.، شهری از نواحی خوزستان در کنار نهر ذات جانبین و در آن بازاری و جانب عراقی آن آبادان تر و دارای جامعی بود. (معجم البلدان). و یاقوت در مواقع دیگر معجم البلدان گفته است میان سوق الاربعاء و عسکر مکرّم شش فرسخ است. (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مخلافی است به یمن که بنام قبیله ای بزرگ از همدان نامیده شده. (معجم البلدان). رجوع به ارحب. (فقرۀ فوق) شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ عَ)
چهار. اربع.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ عَ)
قضاء اربعه، قضائی است در لواء اماسیه از ولایت سیواس، واقع بمسافت 18ساعته راه در مشرق اماسیه، دارای قریب 27 هزار تن سکنه و 119 قریه. محصول آن حبوب و تنباکو است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربع
تصویر اربع
چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربانتر، راحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربعا
تصویر اربعا
چهارشنبه تیرشید چهار زانو
فرهنگ لغت هوشیار
چهارگانه چهار اربع چهار، چهار مرد، چهارگانه. یا آبا اربعه. یا اخط اربعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
رحم، خویشان، زهدانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
((اَ حَ))
رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر
ارحم الراحمین: بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده، از صفات ویژه خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربعه
تصویر اربعه
((اَ بَ عَ))
اربع، چهار، چهار مرد، چهارگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
((اَ))
جمع رحم، زهدان ها، خویشان، اعضاء خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
((اِ))
مهربانی کردن، بخشایش آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربع
تصویر اربع
((اَ بَ))
چهار، چهار زن
فرهنگ فارسی معین
اقوام، خویشان، فامیل، منسوبان، وابستگان، زهدان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد